کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نچسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نچسب
معنی
(نَ چَ) (ص فا.) (عا.) آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند..
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
disagreeable, nonstick
-
جستوجوی دقیق
-
نچسب
فرهنگ فارسی معین
(نَ چَ) (ص فا.) (عا.) آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند..
-
نچسب
لغتنامه دهخدا
نچسب . [ ن َچ َ ] (نف ) ناچسب . ناچسبنده . که نمی چسبد. || نادلپسند. نادلنشین . || سمج . مُصِرّ.
-
جستوجو در متن
-
ناچسب
لغتنامه دهخدا
ناچسب . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپ . که نچسبد. که چسبنده نیست . نچسب . رجوع به نچسب و ناچسپ شود: فلانکس ناچسب است . مرد ناچسبی است . رجوع به نچسب شود.
-
unappealing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر قابل تحمل، نچسب، غیر قابل استیناف، ناپسند، غیر جذاب
-
نگد
فرهنگ فارسی معین
(نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب و گرانجان ، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند.
-
نگر
فرهنگ فارسی معین
(نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب ، کسی که خوش محضر نباشد.
-
گوشت تلخ
لغتنامه دهخدا
گوشت تلخ . [ ت َ ] (ص مرکب ) بداَدا. بدگوشت . (یادادشت مؤلف ). نچسب . بدعنق . بدخلق .
-
بچسب
لغتنامه دهخدا
بچسب . [ ب ِ چ َ ] (ص مرکب ) خلاف نچسب . که بچسبد. چسبنده . مثل : فلانی آدم بچسبی نیست . (یادداشت مؤلف ).
-
نگد
لغتنامه دهخدا
نگد. [ ن َ گ َ ] (ص ) در تداول عوام ، شخص سرد و نچسب و گران جان . کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
سرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارد، خنک، یخ ≠ گرم ۲. بیروح، خشک ۳. بیمیل، سردمزاج ≠ مشتاق ۴. بیاحساس، بیعاطفه ۵. بیتحرک، ناپویا ۶. بیمزه، خنک ۷. گرانجان، نچسب، نگد، بیگانهخو
-
نچسبی
لغتنامه دهخدا
نچسبی . [ ن َ چ َ ] (حامص مرکب ) نچسبیدن . || سماجت . اصرار بی جا و بی مزه . بی مزگی . صفت آدم نچسب .- نچسبی کردن ؛ به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن . اصرار ورزیدن .
-
بدگوشت
لغتنامه دهخدا
بدگوشت . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخلق . کج خلق .بدادا. نچسب . تلخ . دیرپیوند. آنکه دیر مأنوس و مألوف شود. آنکه برای بازی و مزاح با دوستان همراهی نکند. آنکه با مردمان کم آمیزد. آنکه با دوستان مرافقت نکند. آنکه بملاطفت نرم و مهربان نشود. (از یادداشتهای مو...
-
بی نمک
لغتنامه دهخدا
بی نمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمک ) بدون نمک . (ناظم الاطباء). طعامی که نمک ندارد یا نمک کم دارد. (یادداشت مؤلف ). آنچه نمک ندارد : بر خوان این جهان زده انگشت بر نمک ناخورده دست شسته از این بی نمک ابا. خاقانی . || بی مزه . (آنندراج ) (ناظ...