کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَقل نَقلی ندارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است . (ا...
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن َ ق َ ] (ع اِمص ) حاضرجوابی در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جدل . (اقرب الموارد). || (اِ) پَر که ازتیری بر تیری دیگر نهند. || سنگ ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگ . (از مهذب الا...
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) مکان نَقِل ؛ جای سنگناک بادرخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذونَقَل . سنگناک . (از اقرب الموارد). || رجل نَقِل ؛ مرد حاضرجواب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). حاضر ا...
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن ِ ] (ع اِ)کفش کهنه . نعل خَلَق . (از اقرب الموارد). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . نَقْل . نَقَل . (ناظم الاطباء). || خف خَلَق . سپل کهنه . (از اقرب الموارد).
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نِقْلة.
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِ) زیرزمینی را گویند که در کوه و بیابان به جهت خوابیدن گوسفندان سازند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نغول . (ناظم الاطباء). مصحف نغل (نغول ) است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || عمق و قعر و ژرف . (برهان قاطع) ...
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا، در 40هزارگزی جنوب سمیرم ، درجلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و تنباکو و کشمش و بادام ، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل .[ ن ُ ق َ ] (ع اِ) پنجم و ششم شب از ماه . (ناظم الاطباء). || ج ِ نُقْلة. رجوع به نُقْلة شود.
-
نقل
واژگان مترادف و متضاد
۱. انتقال، جابجایی، حمل ۲. حکایت، داستان، قصه ۳. بازگویی، گزارش ۴. ترجمان، ترجمه، تعبیر، تفسیر ۵. بیان، روایت ۶. بازگو، بازگویی، ذکر
-
نقل
واژگان مترادف و متضاد
۱. شیرینی ۲. گزک، مزه ۳. چاشنی
-
نقل
فرهنگ واژههای سره
بازگفت، بازگویی، گزک
-
نقل
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزة شراب ، آن چه به عنوان مزه همراه شراب می خورند. 2 - نوعی شیرینی کمی کوچک تر از فندق که از شکر و دانه های معطر درست کنند. ؛ ~ و نبات تقسیم نکردن عبارتی دال بر این که مناقشه جدی است و نباید انتظار نرمی و مهربانی داشت .
-
نقل
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) جابه جا کردن . 2 - بیان کردن سخن و مطلبی . 3 - قصه گفتن . 4 - (اِ.) داستان ، قصه .
-
نقل
دیکشنری عربی به فارسی
ورابري , ورابردن , انقال دادن , واگذار کردن , منتقل کردن , انتقال واگذاري , تحويل , نقل , سند انتقال , انتقالي , تزريق , نقل وانتقال , رسوخ , تزريق خون , فرا فرستادن , پراکندن , انتقال دادن , رساندن , عبور دادن , سرايت کردن , حمل کردن , حامل , ترابري...
-
نقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] naql ۱. جابهجا کردن چیزی؛ از جایی به جای دیگر بردن.۲. سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن.۳. (اسم) سخن؛ حرف.۴. ترجمه.