کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَاصِحٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نَاصِحٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نصيحت کننده - خير خواه (کلمه نصح به معناي به کار بردن نهايت درجه قدرت خود در عمل و يا سخني است که در آن عمل و يا سخن مصلحتي براي صاحبش باشد و به عبارتي به معني خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معناي عسل خالص است .ناصح به معني خياط نيز مي باشد ...
-
واژههای مشابه
-
ناصح
فرهنگ نامها
(تلفظ: nāseh) (عربی) نصیحت کننده ، پند دهنده ؛ (در قدیم) دلسوز ، خیرخواه .
-
ناصح
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندرزگو، پندآموز، نصیحتگو، نصیحتگر، واعظ ۲. خیرخواه، دلسوز، عبرتآموز، مشفق
-
ناصح
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) پنددهنده ، نصیحت کننده .
-
ناصح
لغتنامه دهخدا
ناصح . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ظفربن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف ، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است . رجوع به جرفادقانی ، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجله ٔ یادگار سال اول شماره 4 ص 58 شود.
-
ناصح
لغتنامه دهخدا
ناصح . [ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)(آنندراج ). پنددهنده . (ناظم الاطباء). اندرزگوینده . اندرزگو. واعظ. مذکر. ج ، نُصّاح . نُصَّح . نصحاء : اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند ...
-
ناصح
دیکشنری عربی به فارسی
نصيحت اميز , توبيخ اميز
-
ناصح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] nāseh پنددهنده؛ نصیحتکننده.
-
ناصح
دیکشنری فارسی به عربی
معلم
-
ناصح تبریزی
لغتنامه دهخدا
ناصح تبریزی . [ ص ِ ح ِ ت َ] (اِخ ) معروف به میرزا عرب ، از شاعران قرن یازدهم است و در عباس آباد اصفهان ساکن و به کار تجارت مشغول بود. مؤلف دانشمندان آذربایجان بنقل از بیاض صائب آرد: «میرزا صائب بر شیوه ٔ سخنان وی اعتقاد کامل داشته و صد بیت از دیوان...
-
ناصح الجیب
لغتنامه دهخدا
ناصح الجیب . [ ص ِ حُل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ) پاکدل . بی غش . رجوع به ناصح شود.
-
ناصح الدین
لغتنامه دهخدا
ناصح الدین . [ ص ِ حُدْ دی ] (اِخ ) عبدالواحدبن محمد، مکنی به ابوالفتح و ملقب به سیدناصح الدین . رجوع به ابوالفتح عبدالواحدبن محمد در این لغت نامه و نیز رجوع به ریحانةالادب ج 1 ص 29 و روضات الجنات ص 364 و مستدرک الوسایل ص 291 و معجم المطبوعات ص 9 شود...
-
ناصح القلب
لغتنامه دهخدا
ناصح القلب . [ ص ِ حُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) نقی القلب . پاکدل . ناصح الجیب . رجوع به ناصح شود.
-
ناصح الدین ارجانی
لغتنامه دهخدا
ناصح الدین ارجانی . [ ص ِ حُدْ دی ن ِ اَرْ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمد ارجانی ، مکنی به ابوبکر ملقب به ناصح الدین یا ناصر. از شاعران عربی گوی خوزستان است . مؤلف ریحانةالادب آرد: فقیهی است شاعر که قاضی تستر و عسکر مکرم بوده و اشعار او آبدار و در غایت حسن...