کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوکمنقارکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
mucronulate
نوکمنقارکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی زائدۀ رأسی سفت و راستی که نسبت طول و عرض آن مساوی یا کوچکتر از یک باشد
-
واژههای مشابه
-
tip
نوک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← رأس
-
نوک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← رأس
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . (اِخ ) نوک بالا و نوک پائین نام دو ده کوچک است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . (ع ص ، اِ) ج ِ انوک است . رجوع به اَنوَک شود. || ج ِ نوکاء. رجوع به نوکاء شود. || (اِمص ) حمق . (اقرب الموارد). گولی . (منتهی الارب ). نَوک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). گویند داءالنوک لیس له دواء. || (مص ) نواکة. نواک . نَوَک . ...
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ) منقار مرغان . (انجمن آرا) (از برهان )(ناظم الاطباء). تک . نک . نول . شند. چِنگ : طرفه مرغم ز شکل طرفه نمای که پرم در سراست و نوک به پای . امیرخسرو.کرمکی چون ز آب بنمودی نوک کردی دراز و بربودی . جامی .- امثال : مر...
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . [ ن َ وَ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الارب ). احمق شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نواکة. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) نُواک . نَواک . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به اَنوَک شود.
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . [ن َ ] (ع اِمص ) حمق . (متن اللغة). رجوع به نوک شود.
-
نوک
واژگان مترادف و متضاد
۱. نیش ۲. منقار، نول ۳. راءس، سر، فرق، قله ۴. انتها، بن، بیخ، ته، ته، تی
-
نوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - سر هر چیزی . 2 - منقار مرغ .
-
نوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نک، تک› nok ۱. (زیستشناسی) منقار پرنده.۲. تیزی سر چیزی: نوک سوزن، نوک قلم، نوک کارد، نوک شمشیر.۳. گوشه.
-
نوک
دیکشنری فارسی به عربی
حافة , راس , رييس , شوکة , صعود , فاتورة , قرن , قمة , نتوء , نقطة
-
edge-to-edge occlusion
بَرهمایی نوکبهنوک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ← بَست نوکبهنوک