کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوّاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
منحل شدن پارلمان
دیکشنری فارسی به عربی
إنحلال مجلس نواب
-
نوابی
لغتنامه دهخدا
نوابی . [ ن ُوْ وا ] (ص نسبی ) منسوب به نواب است . رجوع به نُوّاب شود. || (اِ) نوعی از جامه . (ناظم الاطباء).
-
اﷲوردی بیگ
لغتنامه دهخدا
اﷲوردی بیگ . [ اَل ْ لاه وِ ب َ ] (اِخ ) شاعر، و از ملازمان نواب سربلندخان بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن خلیل خراسانی (علی اکبر نواب ...). رجوع به علی اکبر خراسانی شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن سلطان العلماء مرعشی (علی نواب ...). رجوع به علی مرعشی شود.
-
ابوصفار
لغتنامه دهخدا
ابوصفار. [ اَ ص َف ْ فا ] (اِخ ) یکی از نواب عمروبن یعقوب . رجوع به ص 322 حبط ج 1 شود.
-
وارسته
لغتنامه دهخدا
وارسته . [ رَ ت َ ] (اِخ ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان ، بازویش قوی بود.دلم قربان زخم ناوک اوکه صیاد من آن ابرو کمان است .(تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 580).
-
اسکندرجاه
لغتنامه دهخدا
اسکندرجاه . [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (نواب نظام ...) یکی از ملوک حیدرآباد هند که عنوان نظام داشتند. وی در سنه ٔ 1217 هَ . ق . پس از وفات پدر نواب نظامعلی خان بتخت سلطنت جلوس کرد و پس از 2 سال فرمانفرمائی درسال 1244 هَ . ق . درگذشت و پسر او امیرفرخنده ناص...
-
آگه
لغتنامه دهخدا
آگه . [ گ َه ْ ] (اِخ ) نام شاعری شیرازی ازمتأخرین ، برادر نواب ، متخلص به بسمل . از مریدان میرزا ابوالقاسم درویش شیرازی . وفات در 1244 هَ .ق .
-
علی اکبر
لغتنامه دهخدا
علی اکبر. [ ع َ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن خلیل خراسانی (علی اکبر نواب ...). رجوع به علی اکبر خراسانی شود.
-
احسان
لغتنامه دهخدا
احسان . [ اِ ] (اِخ ) میرزا نواب ظفرخان . صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است . وفات وی به سال 1073 هَ . ق . بوده است .
-
باسفاق
لغتنامه دهخدا
باسفاق . (اِ) به محاوره ٔ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار که آنرا بزبان انگریزی «ویس رای » گویند. شحنه . (آنندراج ).اما صحیح کلمه باسقاق است . و رجوع به باسقاق شود.
-
باسقان
لغتنامه دهخدا
باسقان . (اِ) به محاوره ٔ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار. (آنندراج ). نایب پادشاه . امیر حاکم . (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه باسقاق است . رجوع به باسقاق شود.
-
یار
لغتنامه دهخدا
یار. (اِخ ) نواب منورالدولة احمدیارخان بهادر ممتاز جنگ اورنگ آبادی که والدش نواب شجاع الدولة بهادر دلخان از حضور نواب ناصر جنگ شهید منصب هفت هزاری داشت و نواب آصفجاه ثانی احمدیارخان را به خطاب منورالدوله و منصب پنجهزاری برداشت . طبعش باشعر و شعراء ار...
-
گشنیج دشتی
لغتنامه دهخدا
گشنیج دشتی . [ گ ِ ج ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوع صغیر بادرنجبویه است و نزد اکثر اطبا نوعی از شاهترج است و نزد بعضی مخلصه را نامند و نواب علویخان مرحوم فرموده که آن کزبره ٔ بری است . (فهرست مخزن الادویه ).