کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نوشان
فعل
بن گذشته: نوشاند
بن حال: نوشان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوشان
فرهنگ نامها
(تلفظ: nušān) نوشاندن ، نوشانیدن ، به نوشیدن واداشتن ؛ به علاوه (صفت فاعلی از نوش) شیرینی بخش.
-
نوشان
لغتنامه دهخدا
نوشان . (نف ، ق ) نوشنده . (یادداشت مؤلف ). || در حال نوشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
نوشان
لغتنامه دهخدا
نوشان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه ، در 9 هزارگزی مشرق سلوانا، در دره ٔ سردسیری واقع است و 67 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون . شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
نوشان
واژهنامه آزاد
زنده یِ جاوید کننده
-
جستوجو در متن
-
باده نوش
لغتنامه دهخدا
باده نوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب )میخواره . (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار.شرابخواره . باده نوش . باده خوار. باده کش : باده نوشان درآمدند بجوش در و دیوار برکشید ندا. (منسوب به ناصرخسرو).در مجلس بزم باده نوشان بسته کمر و قبا گشاده . سعدی (ب...
-
کافی آباد
لغتنامه دهخدا
کافی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان کذاب بخش خضرآباد شهرستان یزد که در2هزارگزی باختر خضرآباد و 8هزارگزی راه نوشان واقع شده است . کوهستانی و معتدل و مالاریاخیز است . تعداد سکنه ٔ آن 277 تن و آبش از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی ...
-
میگر
لغتنامه دهخدا
میگر. [ م َ / م ِ گ َ ] (ص مرکب ) سازنده ٔ می . (ناظم الاطباء). مُخَمِّر. (منتهی الارب ). آن که می بسازد و آن را کَلال نیز خوانند و این در هندوستان شایع است پس از توافق لسانین بود. (آنندراج ) : باده نوشان پارسایان ضروری گشته اندزانکه میگر دردی خم را ...
-
بجوش آمدن
لغتنامه دهخدا
بجوش آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + جوش + آمدن ) جوش آمدن . بحد جوشیدن رسیدن . رجوع به جوش آمدن شود. || بحرکت آمدن . طغیان کردن . جنبش آغاز کردن : ز هر دو سپه بر فلک شد خروش زمین همچو دریا بر آمد بجوش . فردوسی .باده نوشان درآمدند بجوش در و...
-
ساقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سُقاة] sāqi ۱. کسی که آب یا شراب به دیگری میدهد؛ آبدهنده.۲. آن که در مجلس بادهگساری باده در ساغر بریزد و به دست بادهنوشان بدهد.۳. (تصوف) مرشد و پیر کامل که به مریدان فیض برساند.〈 ساقی کوثر: از القاب علیابن ابیطالب: ◻...
-
گل به آب انداختن
لغتنامه دهخدا
گل به آب انداختن . [گ ُ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) همان گل به آب دادن است . مثل برای کسی است که عمل تازه و حرکت زشتی از خود نشان دهد. فتنه ٔ تازه برپا کردن . مما ینقل آنکه دختر پادشاهی بر دریا نشسته بود، گلدسته ای در کمال لطافت به دست داشت قضا را گلدسته...
-
گل گلاب
لغتنامه دهخدا
گل گلاب . [ گ ُ ل ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف گل احمر. (آنندراج ). گل سرخ . گل محمدی . گل سرخ که از آن گلاب گیرند. رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود : ز خوی جمال نبی چون گل گلاب شده ست شقایق از حسد بخت گل کباب شده ست . ملاطغرا (از آن...
-
ندا
لغتنامه دهخدا
ندا. [ ن ِ ] (از ع ، اِ) بانگ . فریاد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آواز. (آنندراج ). اعلان . (ناظم الاطباء). نداء : می شنیدی ندای حق و جواب بازدادی چنانکه داد کلیم . ناصرخسرو.به گوش هوش من آید ندای اهل بهشت نصیب نفس من آید نوید ملک بقا. خاقانی .این ...
-
نورعلی شاه
لغتنامه دهخدا
نورعلی شاه .[ ع َ ] (اِخ ) محمدعلی بن فیض علی شاه میرزا عبدالحسین بن ملا محمدعلی ، امام جمعه ٔ طبس . از مشاهیر عرفا و از شاعران قرن سیزدهم هجری است . وی در اصفهان تولد یافت و در اوان جوانی با پدرش به شیراز رفت . در شیراز سیدمعصوم علی شاه دکنی پدر و پ...
-
شکرآب
لغتنامه دهخدا
شکرآب . [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکراب . شکر گداخته درآب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند. ماءالسﱡکَّر. (فرهنگ فارسی معین ).آب که شکر در آن حل کرده باشند. (یادداشت مؤلف ).- شکرآب سوزان ؛ چیزی نظیر نبات سوخته . (فرهنگ...