کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوسفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوسفر
لغتنامه دهخدا
نوسفر. [ ن َ / نُو س َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه تازه به سفر درآمده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه سفر کرده باشد. (ناظم الاطباء) : کوس نودولتی از بام سعادت بزنم گر ببینم که مه نوسفرم بازآید. حافظ. || کسی که به مسافرت آموخته نباشد. کسی که عزم میکند نخستین س...
-
جستوجو در متن
-
هم سفر
لغتنامه دهخدا
هم سفر. [ هََ س َ ف َ ] (ص مرکب )رفیق راه . کسی که با دیگری به سفر رود : هم سفرانش سپر انداختندبال شکستند و پپرداختند. نظامی .هم سفران جاهل و من نوسفرغربتم از بی کسیم تلخ تر. نظامی .ثابت این راه مقیمی بودهم سفر خضر کلیمی بود. نظامی .بود سوداگر توانای...