کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نور برق اسا وزود گذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
incoherent light
نور ناهمدوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] موجهای نوری که با همدیگر همفاز نیستند و ممکن است طولموجهای متفاوت داشته باشند، مانند نور گسیلشده از لامپهای روشنایی
-
focusing light
نور وضوح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نوری در صحنه که برای کمک به عمل واضحسازی موضوع به کار میرود و پس از شروع فیلمبرداری خاموش میشود
-
coherent light
نور همدوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] امواج نوری با طولِموج یکسان یا تقریباً یکسان که رابطۀ فازی ثابتی بین آنها برقرار است
-
تاینور
فرهنگ نامها
(تلفظ: tāy nur) (ترکی) مانند نور .
-
آینور
فرهنگ نامها
(تلفظ: āy nur) (آینور) (ترکی ـ عربی) روشنایی و فروغ ماه ، نور ماه ، نورانی مثل ماه ؛ (به مجاز) مهتاب ؛ زیبا رو.
-
نور بصر
لغتنامه دهخدا
نور بصر. [ رِ ب َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روشنی چشم . || کنایه از وجود بسیار عزیز که دیدارش روشنی بخش چشم و دل است . یار و فرزند گرامی . نورچشم . نور دیده : رفیق نور بصر خوانَدَم به مهر و به لطف چگونه نور بصر خوانَدَم که بی بصرم ؟سنائی .
-
نور چشم
لغتنامه دهخدا
نور چشم . [ رِ چ َ/ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجود بسیار عزیز و گرامی . نور دیده . که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است . فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی : دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من به جز از کشته ندروی . حافظ.ای نور چشم من...
-
نور دیده
لغتنامه دهخدا
نور دیده . [ رِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نور بصر. قوه ٔ بینائی . سوی چشم . || کنایه از فرزند عزیز. قرةالعین . نور چشم . نورچشمی : ای نور دیده پای که بر خاک می نهی بگذار تا به دیده بروبیم راه را.سعدی .
-
نور گستراندن
لغتنامه دهخدا
نور گستراندن . [گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به نور گسترانیدن شود.
-
نور گسترانیدن
لغتنامه دهخدا
نور گسترانیدن . [ گ ُت َ دَ ] (مص مرکب ) نور افشاندن . (فرهنگ فارسی معین ). نور گستردن . نور گستراندن . || کنایه از آشکار کردن و دیدن و ظاهر نمودن و گشودن است . || کنایه از التفات کردن است . || کنایه از نیک گفتن است . (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
-
نور گستردن
لغتنامه دهخدا
نور گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) نور گسترانیدن . رجوع به نور گسترانیدن شود.
-
aberration of light
اَبیراهی نور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جابهجایی ظاهری مکان ستاره به علت متناهی بودن سرعت نور و نیز به علت حرکت مداری زمین در فاصلۀ رسیدن نور به ناظر
-
back light, separation light
پسنور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نوری که از پشت و بالا، در جهت مخالف دوربین، بر موضوع میتابد و با جدا کردن آن از زمینه، به تصویر عمق میدهد و سهبعدی بودن آن را به بیننده القا میکند
-
glare screen
حائل نور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] هر افزاره یا مانع طبیعی که از آن بتوان برای در امان ماندن چشم راننده در برابر نور چراغ جلوی خودروهای روبهرو استفاده کرد
-
hard light
سختنور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نور شدیدی که سایههای تیره ایجاد میکند