کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نورد رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābnavard دریانورد؛ ملاح.
-
یک نورد
لغتنامه دهخدا
یک نورد. [ ی َ / ی ِ ن َ وَ ] (ص مرکب ) به یک طریق و به یک نسبت و به یک نهج . (برهان ) (آنندراج ). به یک راه و یک منوال . (از ناظم الاطباء). || یک لا. یک تو. (یادداشت مؤلف ).
-
آسمان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ās[e]mānnavard هوانورد؛ هواپیما.
-
بیابان نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) biyābānnavard انسان یا حیوانی که در بیابانها میگردد؛ بیابانگرد.
-
هامون نورد
لغتنامه دهخدا
هامون نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) دشت پیما. صحرانورد. هامون گذار. هامون بر. بیابان سپر. بادیه پیما. آنکه در دشت و بیابان سفر کند. (ناظم الاطباء) : یکی سیل رفتار هامون نوردکه باد از پی اش بازماندی چو گرد. سعدی (بوستان ).هامون نوردی بارکش وز ره به دندا...
-
گردون نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gardunnavard ۱. گردونپیما؛ فلکپیما؛ آسماننورد.۲. آنکه در آسمان حرکت کند.
-
گریوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] garivenavard آنکه بهچابکی و تندی از گریوه عبور کند.
-
کوه نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhnavard ۱. کسی که بتواند از قسمتهای سخت کوه عبور کند و به قلۀ آن بالا برود.۲. (اسم، صفت) ورزشکاری که در کوهنوردی مهارت دارد.
-
گیتی نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gitinavard = جهانگرد
-
rover
سطحنورد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] فضاپیما یا بخشی از آن که میتواند پس از فرود بر سطح جسمی سماوی، مانند سیاره یا قمر یا سیارک، حرکت کند و بهصورت خودکار یا با هدایت فضانوردان به کاوش بپردازد
-
rolling stock 1
خطنَورد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] هرنوع وسیلۀ نقلیۀ ریلی
-
trekker
راهنورد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] گردشگری که در مسیری ناهموار و سخت و طولانی راهنوردی میکند
-
آب نورد
لغتنامه دهخدا
آب نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) ملاح . دریانورد : خلیل آتش کوبی کلیم آب نوردچه باک داری در کارزار ازآتش و آب .مسعودسعد.
-
یک نورد
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ وَ) (ص مر.) به یک طریق ، بر یک منوال .
-
آسمان نورد
لغتنامه دهخدا
آسمان نورد. [ س ْ / س ِ مان ْ، ن َ وَ ] (نف مرکب ) هواپیما. هوانورد.