کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نوبری
لغتنامه دهخدا
نوبری . [ ن َ / نُو ب َ ] (حامص مرکب ) نوبر بودن . رجوع به نوبر شود.- به نوبری ؛نوبرانه . تحفه : نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری .خاقانی .
-
ابره
لغتنامه دهخدا
ابره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) نوبر . نوباوه .
-
prelibation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیش داوری، پیش چشی، ازمایش یا نوشیدن قبلی، نوبر میوه
-
نوباره
لغتنامه دهخدا
نوباره . [ ن َ / نُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوبر. نخستین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به نوبارو نوبر و نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 396 شود.
-
تازهرس
واژگان مترادف و متضاد
۱. نوبر، نورس ≠ دیررس ۲. جدید، نو، نوظهور ≠ کهنه، قدیمی
-
باکوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: باکورَة] [قدیمی] bākure ۱. میوۀ نارس.۲. میوۀ نورسیده؛ نوبر.۳. اول چیزی.
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] belak ۱. تحفه؛ ارمغان؛ سوغات.۲. نوبر.۳. هرچیز تازه و نو؛ طرفه.
-
نخستگی
لغتنامه دهخدا
نخستگی . [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) اولیت . تقدم . || (اِ) میوه ٔ نوبر. (ناظم الاطباء).
-
نوامین
لغتنامه دهخدا
نوامین . [ ن َ ] (اِ) میوه ٔ نوبر و نوباوه و هر چیز نادرو تازه و هر چیز که در نخستین هنگام دیده شود(؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 391 شود.
-
نوبار
لغتنامه دهخدا
نوبار. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) نوبر. درختی که سال اول است که بر آورده . (یادداشت مؤلف ). درختی که برای نخستین بار به میوه نشسته و میوه آورده است . برنما.
-
نوباوه
واژگان مترادف و متضاد
اندکسال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کمسال، کمسن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان
-
باکوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ یا رَ) [ ع . باکورة ] (ص .) 1 - اول هر چیز. 2 - میوة نورس ، نوبر، ج . باکورات . بواکیر.
-
زه خیار
لغتنامه دهخدا
زه خیار. [ زِه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از گریبان . || خیار نوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به خیار زه شود.
-
بکیره
لغتنامه دهخدا
بکیره . [ ب َرَ ] (ع اِ) نوباوه . نوبر. باکوره . || خرمابن زودرس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pišre(a)s ۱. کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد؛ پیشرسنده.۲. آنچه پیشتر از وقت مقرر فرابرسد.۳. میوهای که زودتر از نوع خود بهدست آید؛ نوبر.