کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبت پرواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Sortie, number
نوبت پرواز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] هریک از پروازهای عملیاتی یک هواگَرد متـ . نوبت 3
-
واژههای مشابه
-
show time, séance (fr.)
نوبت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] هریک از نوبتهای نمایش فیلم در سینما و نمایشسرا در یک شبانهروز
-
shift 2
نوبت 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] نوبتهای زمانی معین برای کار در طول شبانهروز
-
turn 2, drag 2
نوبتبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مقدار بینههایی که در هر نوبت انتقال به انبارگاه وارد میشود
-
loading turn
نوبت بارگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ترتیب زمانی ازپیشتعیینشده برای بارگیری یا تخلیۀ کشتیها
-
approach sequence
نوبت تقرب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ترتیبی که بر طبق آن هواگَردها برای نشست در فرودگاه اجازۀ تقرب دریافت میکنند
-
shift worker
نوبتکار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] 1. ویژگی شخصی که در نوبتهای معین کار کند 2. شخصی که در نوبتهای معین کار کند
-
camp-on, camp-on-busy, camp 2
نوبتگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] تسهیلات یا خدماتی که به برخوان امکان میدهد تا زمانی که خط یا تجهیزات ارتباطی مورد درخواست مشغول است، در نوبت قرار گیرد
-
landing sequence
نوبت نشست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ترتیبی که برطبق آن هواگَردها در وضعیت فرود قرار میگیرند
-
نوبت آمدن
لغتنامه دهخدا
نوبت آمدن . [ ن َ / نُو ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) نوبت رسیدن : درطبع جهان اگر وفائی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران . خیام .- نوبت ِ... آمدن ؛ نوبت آن شدن . هنگام انجام کاری فرارسیدن . مجال و موقع به دست آمدن : چون که آید نوبت شکر نعم اختیارت نیست...
-
نوبت دادن
لغتنامه دهخدا
نوبت دادن . [ ن َ / نُو ب َ دَ ] (مص مرکب ) کناره جستن و مجال و میدان به حریف واگذاشتن . مقابل نوبت گرفتن : به تو داد یک روز نوبت پدرسزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی .پیر است چرخ و اختر بخت تو نوجوان آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد. ظهیر (از آنن...
-
نوبت داشتن
لغتنامه دهخدا
نوبت داشتن . [ ن َ / نُو ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پاس داشتن . حفاظت کردن . کشیک کشیدن : و بر هر دربندی هزار مرد نوبت است که هر شبی نوبت دارندو تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || فرصت یافتن .نوبت یافتن . موقع و ...
-
نوبت رسیدن
لغتنامه دهخدا
نوبت رسیدن . [ ن َ / نُو ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) هنگام و زمان کاری فرارسیدن . نوبت کسی رسیدن یا نوبت به کسی رسیدن : دور به او رسیدن . دوران او فرارسیدن . زمان و مجال بدو رسیدن : و تا سال دیگر نوبت بدین می نرسد که یک نوبت داشته باشد. (ترجمه ٔ طبری...
-
نوبت زدن
لغتنامه دهخدا
نوبت زدن . [ ن َ / نُو ب َ زَدَ ] (مص مرکب ) و نوبت پرداختن ؛ نقاره زدن . معمول بود که در نقاره خانه ٔ شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار . در اواخر قاجاریه و اوایل دوره ٔ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سرد...