کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبت آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نوبت زدن
لغتنامه دهخدا
نوبت زدن . [ ن َ / نُو ب َ زَدَ ] (مص مرکب ) و نوبت پرداختن ؛ نقاره زدن . معمول بود که در نقاره خانه ٔ شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار . در اواخر قاجاریه و اوایل دوره ٔ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سرد...
-
نوبت گرفتن
لغتنامه دهخدا
نوبت گرفتن . [ ن َ / نُو ب َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) در انتظار چیزی یا کاری به صف ایستادن .
-
نوبت نواختن
لغتنامه دهخدا
نوبت نواختن . [ ن َ / نُو ب َ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به نوبت زدن شود.
-
نوبت خانه
لغتنامه دهخدا
نوبت خانه . [ ن َ / نُو ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نقاره خانه . جائی که در آن موزگان می زنند. (ناظم الاطباء). || قراول خانه . جائی که در آن پاسبان منزل دارد. (ناظم الاطباء). جایگاه نوبتیان . پاسدارخانه : قاضی را از پیش سلطان ببردند نیم مرده و در نوبت...
-
نوبت دار
لغتنامه دهخدا
نوبت دار. [ ن َ / نُو ب َ ] (نف مرکب ) کشیکچی . گارد خاص . (یادداشت مؤلف ). نوبه دار. نوبتی دار. رجوع به نوبتی دار شود : به شب با هر کدام که او را بایستی بر آن منظر بخفتی و در زیر منظر نوبت داران بخفتند، قضا را نوبت داری را نظر در این کنیزک آمده بود...
-
نوبت زن
لغتنامه دهخدا
نوبت زن . [ ن َ / نُو ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی . نوبتی . (آنندراج ). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد : نوبت زن صبح را چه افتادکز کوس و دهل نمی کند یاد.نظامی .چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ جرس دار زنگی بجنباند زنگ . نظامی .چو نوبت ...
-
نوبت زنی
لغتنامه دهخدا
نوبت زنی . [ ن َ / نُو ب َ زَ] (حامص مرکب ) عمل نوبت زن . رجوع به نوبت زدن شود.
-
نوبت سالار
لغتنامه دهخدا
نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) سالار نوبت . سرکرده ٔ نوبتیان . رجوع به نوبتی شود : و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن عم وی شمس الدین علی بن مسعود چون نوبت سالار طاهربن ابی الاسد. (تاریخ سیستان ).
-
نوبت کار
لغتنامه دهخدا
نوبت کار. [ ن َ / نُو ب َ ] (ص مرکب ) در اصطلاح کارخانه ها، کارگری که پس از چند ساعت کار، چند ساعت تعطیل دارد و ازاین رو کار او گاهی به اول روز و گاهی از نیمه به بعد و گاهی اول شب و گاهی از نیمه به بعد است . (یادداشت مؤلف ).
-
نوبت گاه
لغتنامه دهخدا
نوبت گاه . [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن بارگاه افراخته باشند. نوبتگه . (ناظم الاطباء) : یکی هفته به نوبت گاه خسروروان می کرد هر دم تحفه ای نو. نظامی .نهادش بر بساط نوبتی گاه به نوبت گاه خویش آمد دگر راه . نظامی . || جای نوبتیان . کشیک خ...
-
نوبت نواز
لغتنامه دهخدا
نوبت نواز. [ ن َ / نُو ب َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه طبل و نوبت می نوازد. نقاره چی . (ناظم الاطباء). نوبت زن .
-
پنج نوبت
فرهنگ فارسی معین
(پَ. نُ بَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - پنج بار نواختن کوس یا دهل و نقاره در مدت شبانه روز بر در سرای سلاطین . 2 - پنج وقت نماز.
-
نوبت خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) نقاره خانه .
-
سه نوبت
لغتنامه دهخدا
سه نوبت . [ س ِ ن َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمان کودکی ، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت . در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی ن...
-
پنج نوبت
لغتنامه دهخدا
پنج نوبت . [ پ َ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) نوبت پنج وقت که بر در پادشاهان زنند و این از عهد سلطان سنجر مقررشده است ، و پیش از این سه نوبت میزدند. (غیاث اللغات ). نقاره ای است که پنج وقت بر در سرای ملوک میزده اند. پنج وقت نقاره ای باشد که در شبان روز...