کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نوان
/navān/
معنی
۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).
۲. در حال حرکت.
۳. خرامان.
۴. (صفت) خمیده.
۵. (صفت) ضعیف.
۶. فریادزنان.
۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ضعیف، لاغر، ناتوان، نحیف
۲. خمیده، گوژ
۳. نالان
۴. لرزان
دیکشنری
vibrant
-
جستوجوی دقیق
-
نوان
لغتنامه دهخدا
نوان . [ ن َ ] (نف ، ق ) جنبان . (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لرزان . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). متحرک و جنبان مطلقاً. (فرهنگ خطی ). حرکت کنان . (ناظم الاطباء). جنبنده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)...
-
نوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضعیف، لاغر، ناتوان، نحیف ۲. خمیده، گوژ ۳. نالان ۴. لرزان
-
نوان
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص فا.) 1 - لرزان ، جنبان . 2 - نالان . 3 - سست ، ناتوان .
-
نوان
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص فا.) خرامان .
-
نوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] navān ۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).۲. در حال حرکت.۳. خرامان.۴. (صفت) خمیده.۵. (صفت) ضعیف.۶. فریادزنان.۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
-
واژههای مشابه
-
نوآن
لغتنامه دهخدا
نوآن . [ ن َ وَ ] (ع اِ) ج ِ نوء. رجوع به نوء شود.
-
نوان خانه،نوانخانه
لهجه و گویش تهرانی
خانه گدایان، گداخانه
-
واژههای همآوا
-
نوآن
لغتنامه دهخدا
نوآن . [ ن َ وَ ] (ع اِ) ج ِ نوء. رجوع به نوء شود.
-
جستوجو در متن
-
دارالعجزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالعجزَة] [منسوخ] dārol'ajaze جای نگهداری عاجزان و بینوایان؛ نوانخانه.
-
ناوان
لغتنامه دهخدا
ناوان . (نف ، ق ) در حال ناویدن . || جنبان . نوان . ناونده .
-
لیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] layān درخشان؛ تابان؛ فروزان؛ بافروغ: ◻︎ گردون ز برق تیغ چو آتش لیانلیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نواننوان (فرخی: ۳۳۰).
-
مدیح گوی
لغتنامه دهخدا
مدیح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) مداح . مدحتگر. مدحت سرای : نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان .معزی .