کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نواله بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دستارخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastārxān ۱. سفره؛ سفرۀ بزرگ.۲. دستمال سر سفره.۳. نواله؛ دستخوان: ◻︎ به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهانآفرین را بخوان (فردوسی: ۳/۳۷۵).
-
سپاسداری
لغتنامه دهخدا
سپاسداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شکران . (منتهی الارب ). حمد. حق شناسی . تشکر. امتنان : چونکه ماهان ز رفق و یاری اودید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250).بر قیاس نواله خواری توناید از من سپاسداری تو.نظامی .
-
وشائع
لغتنامه دهخدا
وشائع. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وشیعة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و آن ماشوره و چوبی است که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد، و ماکوی بافنده و نواله ٔ باغنده . (آنندراج ). رجوع به وشیعة شود.
-
اقفاء
لغتنامه دهخدا
اقفاء.[ اِ ] (ع مص ) فزونی نهادن کسی را بر کسی . || خاص گردانیدن کسی را بچیزی . || برگزیدن کسی را بکاری . || قفا خوردن . || نواله و بخش نهادن بجهت مهمان . || برگزیدن بدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وشیعة
لغتنامه دهخدا
وشیعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) خطهای غبار برهم پیچیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ماشوره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). بندک و ماشوره ٔ جولا...
-
ناخوردن
لغتنامه دهخدا
ناخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص منفی ) نخوردن . امساک . بر اثر بیماری یا ناداری یا خست از خوردن امساک کردن : ز ناخوردنش چشم تاریک شدتن پهلوانیش باریک شد. فردوسی .ناخوردنت ار چه دلپذیر است زین یکدو نواله ناگزیر است . نظامی .که ز ناگفتنش خلل زایدیا ز...
-
گردخوان
لغتنامه دهخدا
گردخوان . [ گ ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره ٔ گرد. (شعوری ). خوان مدور : ما جمله بر آن گردخوان نشسته جویان شده نان پاره ٔ جدا را. سوزنی .رجل اجراد و نان خشک بر اوگردخوان من و کباب من است . انوری .خورشید نان به حاشیه ٔ گردخوان مامانند آفتاب همی تازد از...
-
ناشتا
لغتنامه دهخدا
ناشتا. [ ش ْ /ش ِ ] (ص ) ناهار را گویند که از بامداد باز چیزی نخوردن است . (برهان قاطع) . به معنی نهار که از دیرگاه چیزی نخورده باشد و آن را ناشتاب نیز گویند. (انجمن آرا). کسی که از صبح چیزی نخورده باشد. (فرهنگ نظام ) . گرسنه بودن یعنی نهار ماندن که ...
-
قفو
لغتنامه دهخدا
قفو. [ ق َف ْوْ ] (ع مص ) پیروی کردن و در پی رفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر کار تباه انداختن کسی را. (منتهی الارب ). || کسی را به زنای صریح بازخواندن . || پس گردن کسی زدن . || متهم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دشنام دادن به ف...
-
فوت شدن
لغتنامه دهخدا
فوت شدن . [ ف َ / فُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درگذشتن . مردن . (یادداشت مؤلف ). || از بین رفتن . از دست رفتن . فائت شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : وهیچ عبارت و تسبیح از او فوت نشد. (قصص الانبیاء).گر فوت شود یکی نواله بر چرخ رسد نفیر و ناله . خاقانی .چون به...
-
مواهب
لغتنامه دهخدا
مواهب . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مَوهَبَة. (منتهی الارب ) (دهار) (اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). عطیه ها. ج ِ موهبت . (غیاث ) : منتظریم جواب این نامه را... تا به تازه گشتن اخبار سلامتی خان ... لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب شمریم . (تاریخ بیهقی ...
-
ماکی قزوینی
لغتنامه دهخدا
ماکی قزوینی . [ ی ِ ق َزْ ] (اِخ ) قاضی عثمان ... مداح خواجه فخرالدین مستوفی عم زاده ٔ حمداﷲ مستوفی بوده وکتابی موسوم به رضی نامه بالغ بر پنج هزار بیت در هجو پسر عموی خود قاضی رضی الدین داشته است . از اوست :صبحدمی که از گلت برفکنی کلاله راچشم و رخت خ...
-
یزدان بخش
لغتنامه دهخدا
یزدان بخش . [ ی َ ب َ ] (اِخ ) نام وزیر هرمز پور نوشیروان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). نام وزیر هرمز که بنابر نوشته ٔ بلعمی در مأموریت برای دلجویی بهرام چوبینه به دست پسر عم خود کشته شد و بزرگان به خونخواهی او هرمز را کور کردند و خسرو را...
-
کلاله
لغتنامه دهخدا
کلاله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) موی پیچیده را گویند و به عربی مجعد خوانند و بمعنی کاکل . (برهان ). بمعنی زلف پیچیده که به عربی مجعد خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). موی پیچیده و بمعنی زلف نیز آمده و به کاف فارسی (گلاله ) نیز آمده . (غیاث ).بمعنی کاکل و...
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .نهادند خوان و ...