کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نهمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نهمار
/na(e)hmār/
معنی
۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).
۲. (صفت) قوی.
۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.
۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی: ۵۳۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسیار، بیحد، بیشمار، بیمر، بینهایت، زیاد، فراوان، کثیر، وافر
۲. براستی، حقیقتاً، کاملاً، واقعا
۳. مدام، همواره، همیشه
دیکشنری
difficult, enormous, extremity, huge, immense, infinite, multitude, superabundant, vast
-
جستوجوی دقیق
-
نهمار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسیار، بیحد، بیشمار، بیمر، بینهایت، زیاد، فراوان، کثیر، وافر ۲. براستی، حقیقتاً، کاملاً، واقعا ۳. مدام، همواره، همیشه
-
نهمار
لغتنامه دهخدا
نهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی ). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده ، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه ... و خسرو گوید:...
-
نهمار
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) 1 - (ص .) بزرگ ، عظیم . 2 - بسیار، فراوان . 3 - (ق .) کاملاً، واقعاً. 4 - پیوسته ، همیشه .
-
نهمار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] na(e)hmār ۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).۲. (صفت) قوی.۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند...
-
جستوجو در متن
-
نهماز
لغتنامه دهخدا
نهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
-
واقعاً
واژگان مترادف و متضاد
بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار
-
عظیم
واژگان مترادف و متضاد
بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم ≠ کوچک، نهمار
-
کثیر
واژگان مترادف و متضاد
بس، بسیار، جزیل، زیاد، عدیده، فراوان، فراوان، متعدد، نهمار، وافر ≠ اندک، قلیل
-
ناصبوری
لغتنامه دهخدا
ناصبوری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) بیقراری . بی صبری . ناشکیبی . ناشکیبائی . بی طاقتی . بی تابی . جزع و فزع : گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی نهمار ناصبوری نهمار بی قراری . منوچهری .چندان بطریق ناصبوری نالید ز درد و داغ دوری . نظامی .بباید ساختن با دا...
-
دلگشاده
لغتنامه دهخدا
دلگشاده . [ دِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده دل . خوشحال و بافرح . خندان : سپاه و سپهبد پیاده شدندمیان بسته و دل گشاده شدند. فردوسی . || جوانمرد و دارای بخشش : بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم .قاآنی .
-
نش
لغتنامه دهخدا
نش . [ ن َ ] (حرف نفی + ضمیر) از: نه (از ادات نفی )+ اش (ضمیر). نه او را. مخفف نه او را : گنبدی نهمار بربرده بلندنش ستون از زیرو نه بر سرش بند. رودکی .نش آهن درع بایستی نه دلدل نه سرپایانش بایستی نه مغفر. دقیقی .نش از آفرین بار و نز غم نژندنه شرم از ...
-
امارة بالسوء
لغتنامه دهخدا
امارة بالسوء. [ اَم ْ ما رَ تُن ْ بِس ْ سو ] (ع ص مرکب ) فرماینده به بدی . مأخوذ ازآیه ٔ : ان النفس لامارة بالسوء (قرآن 53/12)؛ تن آدمی نهمار بدفرمایست و بدآموز. (کشف الاسرار میبدی ج 5 ص 73)؛ همانا نفس سخت فرماینده است به بدی .
-
غاوشنگ
لغتنامه دهخدا
غاوشنگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آن چوب بود که بدو گاو رانند. (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد که بدو گاو رانند. (اوبهی ). چوبی باشد که بر یک سر آن سیخی از آهن نصب کنند و بر سرین و کفل خر و گاو خلانند تا تند و زود براه روند و معنی ترکیبی آن گاوتند باشد چه غاو بمع...
-
بر بردن
لغتنامه دهخدا
بر بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) افراشتن . بالا بردن : گنبدی نهمار بر برده بلندنش ستون در زیر و نه بر سرش بند. رودکی .پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا. رودکی .زنی آنگه بشصت پایه حصاربر برد چون عجب نباشد کار. ناصرخسرو.تن زمینی است م...