کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نم خورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نم داشت
لغتنامه دهخدا
نم داشت . [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) نیم داشت . نیم دار. کهنه . (فرهنگ فارسی معین ).- سوخته ٔ نم داشت ؛ پنبه یا پارچه ای از قماش کهنه (نیم دار، نیم داشت ) که نیم سوخته و زغال شده باشد و آن را در برابر آتش زنه گیرند تا اخگر از سنگ بجهد و در آن گیرد و آتش ز...
-
نم دیده
لغتنامه دهخدا
نم دیده . [ ن َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده . نمین .نمناک . (آنندراج ). چیزی که رطوبت دارد : بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت . نظامی .|| چشم گریان . (ناظم الاطباء). || به اصطلاح لوطیان ، کنایه از فرج نم...
-
نم زده
لغتنامه دهخدا
نم زده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده : رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بودلاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی . || آب پاشیده . آب پاشیده شده :راه چون رفته گشت و نم زده شدهمه راه از بتان...
-
نم سنج
لغتنامه دهخدا
نم سنج . [ ن َ س َ ] (اِ مرکب ) میزان الرطوبة. (لغات فرهنگستان ). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است . در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفا...
-
نم کرده
لغتنامه دهخدا
نم کرده . [ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . آب زده . || در تداول ، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد؛ همیشه چند تن در انتظار و به فرمان اویند.
-
نم کن
لغتنامه دهخدا
نم کن . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نم کننده . || (اِ مرکب ) کاسه ای که در آن تنباکو را نم زنند. (یادداشت مؤلف ).
-
نم گیر
لغتنامه دهخدا
نم گیر. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نم و رطوبت را از چیزی برگیرد و آن را خشک کند. || (اِ مرکب ) قسمی خیمه و شامیانه که برای دفع مضرت شبنم برپا کنند. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نم گیره . (آنندراج ) : نم گیر دولتش به طنابی که بسته ا...
-
نم گیره
لغتنامه دهخدا
نم گیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نم گیر. (آنندراج ). رجوع به نم گیر شود.
-
نم نمک
لغتنامه دهخدا
نم نمک . [ ن َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) نم نم . اندک اندک . کم کم . به تأنی و آرام آرام : نم نمک باریدن . نم نمک نوشیدن . نم نمک رفتن .
-
نم نمو
لغتنامه دهخدا
نم نمو. [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) در تداول ، چشم نم نمو؛ چشمی که به علت بیماری آب از آن تراود. اعمش . (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
نم نمی
لغتنامه دهخدا
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و کارگری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
نم نمی
لغتنامه دهخدا
نم نمی . [ ن َ ن َ ] (ص نسبی ) آنکه تکیه کلام «نم » دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف ). || چشم نم نمی ؛ چشمی که دایم آب زند. چشم نم نمو.
-
نیم نم
لغتنامه دهخدا
نیم نم . [ ن َ ] (ص مرکب ) رطوبت دار. مرطوب . که هنوز رطوبتی دارد و کاملاً نخشکیده است : که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم .فردوسی .
-
پف نم
فرهنگ فارسی معین
(پُ. نَ) (اِمر.) (عا.) آب دهان .
-
نم کرده
فرهنگ فارسی معین
(نَ. کَ دِ) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده ، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه ، معشوقه .