کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نمیر
/namir/
معنی
آب فراوان و پاکیزه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمیر
لغتنامه دهخدا
نمیر. [ ن َ ] (ع ص ) آب خوشگوار و شیرین . (غیاث اللغات ). آب گوارنده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب تمیز و پاکیزه . ناجع. (از اقرب الموارد). آب پاکیزه و بسیار و روشن ساده ، شیرین باشد یانباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حسب خالص و پاک از آلایش...
-
نمیر
لغتنامه دهخدا
نمیر.[ ن َ ] (نف مرکب ) نمیرنده . نامیرنده . که نمی میرد.- امثال : مانند خر نمیر و سگ انتظارکش .|| (ص ) سست و نابه کار و حریص و آزمند و پرخوار و شکم پرست (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 383 شود.
-
نمیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] namir آب فراوان و پاکیزه.
-
واژههای مشابه
-
نَمِيرُ
فرهنگ واژگان قرآن
آذوقه می آوريم
-
ابن نمیر
لغتنامه دهخدا
ابن نمیر. [ اِ ن ُ ن َ ] (ع اِ مرکب ) شب باماهتاب . لیل مقمر. مهتاب شب .
-
وادی بنی نمیر
لغتنامه دهخدا
وادی بنی نمیر. [ ب َ ن ُ م َ ] (اِخ ) واقع است در جنوب بحرالمیت . (از نخبةالدهر دمشقی ص 213).
-
بخور و نمیر
لغتنامه دهخدا
بخور و نمیر. [ب ِ / ب ُ خوَ رُ / خُرُ ن َ ] (ص مرکب ) مقداری از غذا که فقط برای ادامه ٔ زندگی کفایت کند. (فرهنگ فارسی معین ). رزق و روزی بسیار قلیل . قوت لایموت . قوت روزگذار: اقل مایقنع از خور.- روزی بخور و نمیر ؛ یک نان بخور و نمیری بکارگرها می دهن...
-
بخور و نمیر
لهجه و گویش تهرانی
زندگی در نهایت تنگی
-
بخور و نمیر
فرهنگ گنجواژه
زندگی در حداقل.
-
جستوجو در متن
-
قوت لایموت
لهجه و گویش تهرانی
بخور و نمیر
-
ابوالندی
لغتنامه دهخدا
ابوالندی . [ اَ بُن ْ ن ؟ ] (اِخ ) حسان بن نمیر. رجوع به حسان بن نمیر شود.
-
نامزدانه
واژهنامه آزاد
نامُزدانه / بخور و نمیر دادن . اندک مزدی دادن
-
ابوهشام
لغتنامه دهخدا
ابوهشام . [ اَ هَِ ] (اِخ ) عبداﷲبن نمیر. محدث است .