کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک فروشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک کور
لغتنامه دهخدا
نمک کور. [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . کافرنعمت . (یادداشت مؤلف ).
-
نمک کوری
لغتنامه دهخدا
نمک کوری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . کافرنعمتی . کفران نعمت . حق ناشناسی .
-
نمک گیر
لغتنامه دهخدا
نمک گیر. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کسی که مقدار اندکی از چیزی را بچشد تا اندازه ٔ نمک آن رامعین کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : نمک گیر خمیر هر سرشت است . زلالی (از آنندراج ). || (ن مف مرکب ) آنکه موظف به رعایت حق نان و نمک خوردن است . (فرهنگ فارسی ...
-
نمک لاخ
لغتنامه دهخدا
نمک لاخ . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمکستان : این بحیره [ بختگان ] نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است ، نمک لاخی است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ ...
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمک لاخ . (فرهنگ فارسی معین ) : در نمک لان چون خر مرده فتادآن خری و مردگی یکسو نهاد.مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344).
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، در 27هزارگزی مغرب کرج واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و صیفی و چغندر قند و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و باغداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد،در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است . معدن نمکی در این ده وج...
-
نمک ناشناس
لغتنامه دهخدا
نمک ناشناس . [ ن َ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) نمک کور. حق ناشناس . ناسپاس . که پاس نان و نمک ندارد.
-
نمک ناشناسی
لغتنامه دهخدا
نمک ناشناسی . [ ن َ م َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل نمک ناشناس . ناحق گزاری . حق ناشناسی . ناسپاسی .
-
نمک نشناس
لغتنامه دهخدا
نمک نشناس . [ ن َ م َ ن َ ] (نف مرکب ) نمک ناشناس . ناسپاس . بی وفا.
-
نمک نشناسی
لغتنامه دهخدا
نمک نشناسی .[ ن َ م َ ن َ ] (حامص مرکب ) نمک ناشناسی . حق ناشناسی .
-
نم نمک
لغتنامه دهخدا
نم نمک . [ ن َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) نم نم . اندک اندک . کم کم . به تأنی و آرام آرام : نم نمک باریدن . نم نمک نوشیدن . نم نمک رفتن .
-
نمک افشاندن
لغتنامه دهخدا
نمک افشاندن . [ ن َ م َ اَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک ریختن بر غذائی . || کنایه از اشک ریختن . سرشک افشاندن .
-
نمک افکندن
لغتنامه دهخدا
نمک افکندن . [ ن َ م َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک ریختن . نمک پاشیدن . نمک زدن : اگر سرمایه ٔ خونابه کم شددلا زآن لب نمک بر ریش افکن . کلیم (از آنندراج ).و رجوع به نمک برافکندن شود.
-
نمک انگیختن
لغتنامه دهخدا
نمک انگیختن . [ ن َ م َ اَ ت َ ](مص مرکب ) کنایه از اشک ریختن و گریستن است . (از آنندراج ). نمک انگیزیدن . نمک ریزیدن . (ناظم الاطباء).