کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک سود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک سودن
لغتنامه دهخدا
نمک سودن . [ ن َ م َ دَ ] (مص مرکب ) نمک سابیدن . || نمک پاشیدن . نمک ریختن : در چشم اعتبار نمک سودن است و بس در شوره زار علم اگر هست حاصلی .صائب (از آنندراج ).
-
نمک گرفتن
لغتنامه دهخدا
نمک گرفتن . [ ن َ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مزه یافتن . بانمک شدن . نمکین و مطبوع شدن : عشق از افلاس می گیرد نمک عشق مفلس را سزد بی هیچ شک . عطار.|| نمک گرفتن کسی را؛ نمک گیر شدن .
-
نمک آب
لغتنامه دهخدا
نمک آب . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) آب نمک . نمکاب . آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف ) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند [ ترنج را که خواهند پرورده...
-
نمک آلود
لغتنامه دهخدا
نمک آلود. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) نمک آلوده .
-
نمک آلوده
لغتنامه دهخدا
نمک آلوده . [ ن َم َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که آن را در نمک غلطانیده باشند. (آنندراج ). به نمک آغشته . که آن را در نمک خوابانده یا نمک بر آن پاشیده باشند : آنم که غم دل به دو عالم نفروشم زخم نمک آلوده به مرهم نفروشم .تأثیر (از آنندراج ).
-
نمک افشان
لغتنامه دهخدا
نمک افشان . [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند. || گریان . اشک ریزان : چون بر این خوان نمک بی نمکی است دیده از غم نمک افشان چه کنم . خاقانی .نمک افشان شدم از دیده کنون شکرافشان شوم ان شأاﷲ.خاقانی .
-
نمک انگیز
لغتنامه دهخدا
نمک انگیز. [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک ریز. که نمک فروپاشد.- نمک انگیز شدن ؛ کنایه از گریان شدن و گریستن : دیده ٔ اوچون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نمک بار
لغتنامه دهخدا
نمک بار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) نمک ریز. نمک افشان . که نمک فروریزد.- نمک بار شدن ؛ گریان شدن . اشک فروریختن . نمک انگیز شدن : چو ابر از شوربختی شد نمک باردل از شیرین شورانگیز بردار.نظامی .
-
نمک بند
لغتنامه دهخدا
نمک بند. [ ن َ م َ ب َ ] (ن مف مرکب ) زخمی که در آن نمک انداخته بند کنند . (آنندراج ). زخمی که بر روی آن نمک پاشیده وی را ببندند. (ناظم الاطباء) : هر شب ز شور گریه ٔ اخترشمار خویش زخم گلوی صبح نمک بند کرده ایم .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
نمک پاش
لغتنامه دهخدا
نمک پاش . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک بر غذائی یا چیزی افشاند : در آتشم ز تغافل نشانده ای ، باری تبسمی که نمک پاش این کباب شود. کلیم (از آنندراج ).- نمک پاش جراحت (دل خسته ، جگر مجروح ) ؛ کنایه از کسی که داغ محنت رسیده ای را تازه کند : نمک پاش جر...
-
نمک پرور
لغتنامه دهخدا
نمک پرور. [ ن َ م َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نمک پرورده . نمک پرورد. || نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود. || نمک آلوده . (آنندراج ). نمک آلود. به نمک آغشته : دل است اینکه زخمش نمک پرور است دل است اینکه زهرش پر از شکّر است .ظهوری ...
-
نمک پرورد
لغتنامه دهخدا
نمک پرورد. [ ن َ م َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نمک پرور. نمک پرورده . رجوع به نمک پرورده شود.
-
نمک پروردگی
لغتنامه دهخدا
نمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
-
نمک تن
لغتنامه دهخدا
نمک تن . [ ن َ م َت َ ] (ص مرکب ) که تنی به رنگ نمک دارد : گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.خاقانی .
-
نمک چال
لغتنامه دهخدا
نمک چال .[ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).