کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک سود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمک لاخ . (فرهنگ فارسی معین ) : در نمک لان چون خر مرده فتادآن خری و مردگی یکسو نهاد.مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344).
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، در 27هزارگزی مغرب کرج واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و صیفی و چغندر قند و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و باغداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد،در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است . معدن نمکی در این ده وج...
-
نمک ناشناس
لغتنامه دهخدا
نمک ناشناس . [ ن َ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) نمک کور. حق ناشناس . ناسپاس . که پاس نان و نمک ندارد.
-
نمک ناشناسی
لغتنامه دهخدا
نمک ناشناسی . [ ن َ م َ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل نمک ناشناس . ناحق گزاری . حق ناشناسی . ناسپاسی .
-
نمک نشناس
لغتنامه دهخدا
نمک نشناس . [ ن َ م َ ن َ ] (نف مرکب ) نمک ناشناس . ناسپاس . بی وفا.
-
نمک نشناسی
لغتنامه دهخدا
نمک نشناسی .[ ن َ م َ ن َ ] (حامص مرکب ) نمک ناشناسی . حق ناشناسی .
-
نم نمک
لغتنامه دهخدا
نم نمک . [ ن َ ن َ م َ ] (ق مرکب ) نم نم . اندک اندک . کم کم . به تأنی و آرام آرام : نم نمک باریدن . نم نمک نوشیدن . نم نمک رفتن .
-
نمک افشاندن
لغتنامه دهخدا
نمک افشاندن . [ ن َ م َ اَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک ریختن بر غذائی . || کنایه از اشک ریختن . سرشک افشاندن .
-
نمک افکندن
لغتنامه دهخدا
نمک افکندن . [ ن َ م َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک ریختن . نمک پاشیدن . نمک زدن : اگر سرمایه ٔ خونابه کم شددلا زآن لب نمک بر ریش افکن . کلیم (از آنندراج ).و رجوع به نمک برافکندن شود.
-
نمک انگیختن
لغتنامه دهخدا
نمک انگیختن . [ ن َ م َ اَ ت َ ](مص مرکب ) کنایه از اشک ریختن و گریستن است . (از آنندراج ). نمک انگیزیدن . نمک ریزیدن . (ناظم الاطباء).
-
نمک برافکندن
لغتنامه دهخدا
نمک برافکندن . [ ن َ م َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک افکندن . نمک پاشیدن : نعره کنان چون نمک بر آتشم ایراغم نمکم بر دل فگار برافکند.خاقانی .
-
نمک پراکندن
لغتنامه دهخدا
نمک پراکندن . [ ن َ م َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک افشاندن : خلقی به تیغ غمزه ٔ خون خوار و لعل لب مجروح می کنی و نمک می پراکنی . سعدی .ریش فرهاد بهترک بودی گر نه شیرین نمک پراکندی .سعدی .
-
نمک داشتن
لغتنامه دهخدا
نمک داشتن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) خوش نمک بودن غذا. نمکی به اندازه یا کمی بیش از اندازه داشتن غذا. || ملیح بودن . صاحب ملاحت بودن : کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری . سعدی . || گیرنده و جذاب و بانمک بودن : ن...
-
نمک زدن
لغتنامه دهخدا
نمک زدن .[ ن َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن : کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح . نعمت خان (از آنندراج ).این چه نمک بود به داغم زدی بوی بهاری به دماغم زدی .وحید (از آنندراج ).