کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمک افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نمک پاشیدن
لغتنامه دهخدا
نمک پاشیدن . [ ن َ م َ دَ ] (مص مرکب ) نمک افشاندن . بر چیزی نمک ریختن . || در تداول ، سخنی یا حرکتی ناپسند و ناموجه و دور از ادب ادا کردن .
-
نمک پراکندن
لغتنامه دهخدا
نمک پراکندن . [ ن َ م َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک افشاندن : خلقی به تیغ غمزه ٔ خون خوار و لعل لب مجروح می کنی و نمک می پراکنی . سعدی .ریش فرهاد بهترک بودی گر نه شیرین نمک پراکندی .سعدی .
-
نمک چشیدن
لغتنامه دهخدا
نمک چشیدن . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) نمک چشه کردن . اندکی از غذا چشیدن : گر جوسنگی نمک خودچشی دامن از این بی نمکی درکشی .نظامی .
-
نمک خوردن
لغتنامه دهخدا
نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شد...
-
نمک داشتن
لغتنامه دهخدا
نمک داشتن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) خوش نمک بودن غذا. نمکی به اندازه یا کمی بیش از اندازه داشتن غذا. || ملیح بودن . صاحب ملاحت بودن : کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری . سعدی . || گیرنده و جذاب و بانمک بودن : ن...
-
نمک ریختن
لغتنامه دهخدا
نمک ریختن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن .نمک بر چیزی افشاندن . در غذا نمک کردن : به کام باده کشان تا حلاوتی بخشدز خنده ٔ تو نمک بر کباب خواهم ریخت . علی خراسانی (از آنندراج ).|| در تداول ، کنایه از بی مزگی کردن . مزاح و شوخی خارج از ادب کرد...
-
نمک زدن
لغتنامه دهخدا
نمک زدن .[ ن َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن : کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح . نعمت خان (از آنندراج ).این چه نمک بود به داغم زدی بوی بهاری به دماغم زدی .وحید (از آنندراج ).
-
نمک سودن
لغتنامه دهخدا
نمک سودن . [ ن َ م َ دَ ] (مص مرکب ) نمک سابیدن . || نمک پاشیدن . نمک ریختن : در چشم اعتبار نمک سودن است و بس در شوره زار علم اگر هست حاصلی .صائب (از آنندراج ).
-
نمک کردن
لغتنامه دهخدا
نمک کردن . [ ن َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمک در ظرفی یا غذایی ریختن . نمک بر چیزی پاشیدن .
-
نمک گرفتن
لغتنامه دهخدا
نمک گرفتن . [ ن َ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مزه یافتن . بانمک شدن . نمکین و مطبوع شدن : عشق از افلاس می گیرد نمک عشق مفلس را سزد بی هیچ شک . عطار.|| نمک گرفتن کسی را؛ نمک گیر شدن .
-
نمک آب
لغتنامه دهخدا
نمک آب . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) آب نمک . نمکاب . آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف ) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند [ ترنج را که خواهند پرورده...
-
نمک آلود
لغتنامه دهخدا
نمک آلود. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) نمک آلوده .
-
نمک آلوده
لغتنامه دهخدا
نمک آلوده . [ ن َم َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که آن را در نمک غلطانیده باشند. (آنندراج ). به نمک آغشته . که آن را در نمک خوابانده یا نمک بر آن پاشیده باشند : آنم که غم دل به دو عالم نفروشم زخم نمک آلوده به مرهم نفروشم .تأثیر (از آنندراج ).
-
نمک افشان
لغتنامه دهخدا
نمک افشان . [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند. || گریان . اشک ریزان : چون بر این خوان نمک بی نمکی است دیده از غم نمک افشان چه کنم . خاقانی .نمک افشان شدم از دیده کنون شکرافشان شوم ان شأاﷲ.خاقانی .
-
نمک انگیز
لغتنامه دهخدا
نمک انگیز. [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک ریز. که نمک فروپاشد.- نمک انگیز شدن ؛ کنایه از گریان شدن و گریستن : دیده ٔ اوچون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .