کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نمودن
/ne(a,o)mudan/
معنی
۱. نشان دادن؛ نمایش دادن؛ نمایاندن.
۲. [قدیمی] آشکار کردن
۳. (مصدر لازم) [قدیمی] آشکار شدن؛ نمودار شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارائه، عرضه کردن، نشاندادن، نمایاندن، نمایشدادن
۲. آشکار کردن، برملا کردن، فاش کردن
۳. انجامدادن، کردن
فعل
بن گذشته: نمود
بن حال: نما
دیکشنری
look, ring, seem, show
-
جستوجوی دقیق
-
نمودن
لغتنامه دهخدا
نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نشان دادن . ارائه دادن : بپرسید از او راه فرزند خردسوی بابکش راه بنمود گرد. فردوسی .وگر نیست فرمای تا بگذرم نمائی ره کشور دیگرم . فردوسی .اگر پهلوان را نمائی به من سرافراز باشی به هر انجمن . فردوسی .ملک برفت و علا...
-
نمودن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارائه، عرضه کردن، نشاندادن، نمایاندن، نمایشدادن ۲. آشکار کردن، برملا کردن، فاش کردن ۳. انجامدادن، کردن
-
نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نُ یا نَ دَ) [ په . ] 1 - (مص ل .) هویدا شدن ، آشکار شدن . 2 - (مص م .) آشکار کردن ، ظاهر کردن . 3 - (عا.) خسته کردن ، کلافه کردن .
-
نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: n(i)mūtan] ne(a,o)mudan ۱. نشان دادن؛ نمایش دادن؛ نمایاندن.۲. [قدیمی] آشکار کردن۳. (مصدر لازم) [قدیمی] آشکار شدن؛ نمودار شدن.
-
نمودن
دیکشنری فارسی به عربی
ابد , عرض
-
نمودن
لهجه و گویش تهرانی
گادن
-
واژههای مشابه
-
عشق نمودن
لغتنامه دهخدا
عشق نمودن . [ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عشق ورزیدن . عشق کردن . تعشّق . (تاج المصادر بیهقی ). تغزّل . (تاج المصادر بیهقی ): تعاشق ؛ همدیگر عشق نمودن . (منتهی الارب ).
-
عریان نمودن
لغتنامه دهخدا
عریان نمودن . [ ع ُرْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) لخت کردن . برهنه کردن . عاری نمودن : بخندد چو پسته درون پوست وآنگه چو بادام از آن پوست عریان نماید. خاقانی .و رجوع به عریان و عریان کردن شود.
-
علم نمودن
لغتنامه دهخدا
علم نمودن . [ ع َ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) علم کردن . آماده کردن . || برافراشتن . || بادبان کشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به علم کردن شود.
-
ظرافت نمودن
لغتنامه دهخدا
ظرافت نمودن . [ ظَ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تظرف .
-
عذرخواهی نمودن
لغتنامه دهخدا
عذرخواهی نمودن . [ ع ُ خوا / خا ن ُ/ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) پوزش طلبیدن : بسی عذرخواهی نمودش که زودگریزان شو و جان ببر همچو دود.سعدی (بوستان ).
-
عصیان نمودن
لغتنامه دهخدا
عصیان نمودن . [ ع ِص ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) عصیان کردن . سرکشی نمودن . عاصی شدن : به تیغ او سپه آرای نیست خواهد شدهر آن کسی که نماید درین ملک عصیان .فرخی (از آنندراج ).آنکس که تو را نداشت طاعت در عصبه ٔ تو نمود عصیان .خاقانی .
-
عیان نمودن
لغتنامه دهخدا
عیان نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . واضح کردن . هویدا ساختن . عیان کردن : جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان بنمود صبح . خاقانی .حور شود دست بریده چو من یوسف خاطر بنمایم عیان . خاقانی .سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کآتش م...
-
عیب نمودن
لغتنامه دهخدا
عیب نمودن . [ ع َ / ع ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن عیب . نمایاندن نقص و عیب . || عیب کردن . ایراد گرفتن : سوزنی گر نکشد سرمه ٔ بینش در چشم نتوان عیب نمودن نفس عیسی را.صائب (از آنندراج ).