کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نمود
/ne(a,o)nud/
معنی
۱. = نمودن
۲. نما.
۳. نشان.
۴. رونق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
فعل
بن گذشته: نمود
بن حال: نما
دیکشنری
appearance, aspect, light, manifestation
-
جستوجوی دقیق
-
نمود
لغتنامه دهخدا
نمود.[ ن ُ / ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) نمایش . (ناظم الاطباء). ظهور. (یادداشت مؤلف ). تجلی . جلوه . اسم مصدر است از نمودن : اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خودپس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ. ناصرخسرو.از خشم و عنف او دو نشانه است روز و شب وز...
-
نمود
واژگان مترادف و متضاد
بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
-
نمود
فرهنگ فارسی معین
(نُ) (اِ.) 1 - نشان ، علامت . 2 - جلوه ، جلال ، رونق .
-
نمود
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ نمودن، اسم مصدر) ne(a,o)nud ۱. = نمودن۲. نما.۳. نشان.۴. رونق.
-
نمود
دیکشنری فارسی به عربی
سمت , ظهور , نمو
-
نمود
واژهنامه آزاد
آشکار شد
-
واژههای مشابه
-
phonetic representation
نمود آوایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] سطحی از سطوح دانش زبانی که در آن اطلاعات آوایی نمایانده شود
-
crystal habit
نمود بلور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شکل کلی بلور
-
phonemic representation
نمود واجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] سطحی از سطوح دانش زبانی که در آن اطلاعات واجی نمایانده شود
-
epigenotype
وَراژننمود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] دستهای از اَشکال موروثی یک ژننمود که علاوه بر توالی نوکلئوتیدی، دگرشهای وراژنی (epigenetic modification) نیز در آن مؤثرند
-
cult image
کیشنمود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هرنوع شیء انسانساخت که در اجرای مراسم آیینی به کار رود
-
نمود داشتن
لغتنامه دهخدا
نمود داشتن . [ ن ُ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) اثر داشتن . مؤثر بودن . (یادداشت مؤلف ). || جلوه داشتن . جالب توجه بودن . نظرگیر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
نمود کردن
لغتنامه دهخدا
نمود کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اثر کردن . (یادداشت مؤلف ). به نظر آمدن : روزه به من نمود نمی کند. آن چند لحظه به قدر یک سال برای من نمود کرد. (یادداشت مؤلف ). || جلوه کردن . جلب توجه کردن . در نظر دیگران آمدن : اگر شمابخواهید در تهران ...
-
genotype 2
ژننمود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختار ژنی یک موجود زنده بر مبنای وضعیت دِگرهها