کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نملی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نملی
لغتنامه دهخدا
نملی . [ ن َ ] (ص نسبی ) موری .مورچه ای . چون مورچه . (یادداشت مؤلف ). || انخراقی در قرنیه ، گودتر از مورسرج . (یادداشت مؤلف ). || قسمی از نبض . (یادداشت مؤلف ). نبض نملی آن است که نبض در غایت خردی و به صورت مورچه ضربان یابد. (رگشناسی ابن سینا، از...
-
نملی
لغتنامه دهخدا
نملی . [ ن َ لا ] (ع ص ) امراءة نملی ؛ زنی که به جائی قرار نگیرد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). زنی که در جایش آرام نگیرد. (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
نُمْلِي
فرهنگ واژگان قرآن
مهلت مي دهيم
-
ابوحسان نملی
لغتنامه دهخدا
ابوحسان نملی . [ اَ ؟] (اِخ ) محمدبن حسان . یکی از طیبت گران و ادباست و او معاصر متوکل خلیفه بوده و با متوکل حکایاتی دارد. او راست : کتاب برجان و حباحب فی اخبار النساء و الباه . کتاب صغیر، هم در آن معنی . کتاب البغاء. کتاب السحق . کتاب خطاب المکاری ل...
-
حس نملی
لغتنامه دهخدا
حس نملی . [ ح ِس ْ س ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورمور شدن . احساس مورمور. گزگز. حالت سوزن سوزن شدن .
-
جستوجو در متن
-
صبح
لغتنامه دهخدا
صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ). آبی است مقابل نملی . (منتهی الارب ).
-
ابواز
لغتنامه دهخدا
ابواز. [ اَب ْ ] (اِخ ) نام کوهی از ابی بکربن کلاب در اطراف نملی . (مراصد).
-
صباح
لغتنامه دهخدا
صباح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ).
-
حصیر
لغتنامه دهخدا
حصیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام حصنی به یمن از بناهای ملوک قدیم . || کوهی به بلاد غطفان . یا کوهی جهینه را. || نام وادیی است . || آبی از آبهای نملی . (معجم البلدان ).
-
مورچگی
لغتنامه دهخدا
مورچگی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی مورچه . مورچه بودن . || (ص نسبی ) منسوب به مورچه . موری . مورچه ای . نملی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مورچه شود.
-
ابونمیله
لغتنامه دهخدا
ابونمیله . [ اَ ن ُ م َ ل َ ] (اِخ ) نمیلی یا نملی . او راست : کتاب الشذور فی مؤامرات الخلفاء والأمراء. (ابن الندیم ).
-
طثرج
لغتنامه دهخدا
طثرج . [ طَ رَ ] (ع اِ) مورچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم نملی کوچک است . (فهرست مخزن الادویه ). مورچه ٔ زرد کوچک را گویند. (برهان ) (اختیارات بدیعی ). بچه ٔ مورچه .
-
حفر
لغتنامه دهخدا
حفر. [ ح َ ف َ ] (اِخ ) نام موضعی میان مکه و بصره و آنرا حفیر نیز نامند. || موضعی بکوفه که عمربن سعدالحصری بدانجای فرودآمد و از همین جاست انتساب او به حفری . || نام چاهی بمکه . آبی از آبهای نملی در وادی مهزول . (معجم البلدان ).