کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن نقیب
لغتنامه دهخدا
ابن نقیب . [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) جمال الدین ابوعبداﷲ محمدبن سلیمان . اصلاً ایرانی از مردم بلخ . وی در بیت المقدس پرورش یافت و سپس چندی به مصردر مدرسه ٔ عاشوریه تدریس داشت . و او را تفسیری است کبیر مشتمل بر لغات و قراآت و اسباب نزول و جز آن . مولد او ...
-
ابن نقیب
لغتنامه دهخدا
ابن نقیب . [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) ناصرالدین حسن بن شاور نفیسی .ادیب و شاعر مصری . او راست : کتاب منازل الاحباب و منازه الالباب در دو مجلد. وفات او687 هَ . ق . بوده است .
-
حسین نقیب
لغتنامه دهخدا
حسین نقیب . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) ابن محمود از قضاة عراق است در سلیمانیه ٔ کردستان در 1205 هَ . ق . 1791/ م . متولد و در همانجا در 1285 هَ . ق . 1868/ م . درگذشت . او راست : منظومه ٔ لیلی ومجنون . (معجم المؤلفین از تاریخ سلیمانیة ص 246).
-
حسین نقیب
لغتنامه دهخدا
حسین نقیب . [ ح ُ س َ ن ِ ن َ ] (اِخ ) علم الدین طاهر. متولد 509 هَ . ق . 1197/ م . از خلفای عباسی مقتفی و مستنجد و مستضی ٔ و ناصر را مدح کرد. دیوان شعر دارد. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 27 ص 354).
-
علی نقیب الاشراف
لغتنامه دهخدا
علی نقیب الاشراف . [ ع َ ی ِ ن َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکربن علی بن ابراهیم بن عدنان حسینی دمشقی حنفی . مشهور به نقیب الاشراف . وی فقیه و اصولی و نحوی بود و درسال 852 هَ . ق . در دمشق متولد شد. او راست : حاشیه بر الفیه ٔ ابن مالک ، در نحو....
-
جستوجو در متن
-
نقیبه
فرهنگ نامها
(تلفظ: naqibe) (عربی) (مؤنث نقیب) ، ← نقیب .
-
نقبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نقباء، جمعِ نقیب] [قدیمی] noqabā = نقیب
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن محمود نقیب . رجوع به حسین نقیب شود.
-
نقابة
لغتنامه دهخدا
نقابة. [ ن َ ب َ ] (ع مص ) نقیب گردیدن سپس آنکه نبود . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نقیب شدن بر قوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ستودن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
چارک
واژگان مترادف و متضاد
۱. ربع، یکچهارم ۲. چاوش، نقیب
-
عمید
واژگان مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب
-
کاروانسالار
واژگان مترادف و متضاد
جلودار، ساربان، ساروان، قافلهسالار، کاروانکش، نقیب
-
هارون
واژگان مترادف و متضاد
۱. نقیب، نگهبان ۲. پاطر، پیک، قاصد
-
چارک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ سنس . ] (ص . اِ.) چاووش ، نقیب قافله .
-
نقباء
فرهنگ فارسی معین
(نُ قَ) [ ع . ] (اِ.) جِ نقیب .