کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نقیب
/naqib/
معنی
بزرگ، سرپرست، ضامن، و رئیس قوم؛ مهتر قوم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سرپرست، سرور، عمید، قاید، مهتر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نقیب
فرهنگ نامها
(تلفظ: naqib) (عربی) مهتر قوم ، سالار ، سرپرست گروه ؛ در دورهی صفوی تا قاجار آن که بر نقالان ، معرکهگیران ، مداحان و مانند آنها ریاست داشته است ، در دورهی صفوی معاون یا نایب کلانتر؛ (در قدیم) سرپرست و متصدی امور یک گروه خاص اجتماعی یا حکومتی .
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) احمد (حاجی میرزا...)بن حاجی درویش حسن قصه خوان شیرازی ، ملقب به نقیب الممالک و متخلص به نقیب . از شاعران متأخر فارسی است . به سال 1302 هَ . ق . درگذشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 45) (از طرایق الحقایق ج 3 ص 215) (از فهرست کتاب...
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) محمد سبزواری (میرزا...)،متخلص و مشهور به نقیب . از شاعران قرن یازدهم و از سادات سبزوار و از معاصران نصرآبادی است . او راست :یاد عیش از تیره بختی نگذرد در خاطرم عکس پیدا نیست در شبهای تار آئینه را.دلم از صحبت نادردمندان شمع فانوس...
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن زید آوی غروی . از علما و زهاد قرن هفتم است . رجوع به آوی و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 1 ص 31 شود.
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) میرزا سلیم اصفهانی ، متخلص به نقیب . از شاعران متأخر است . او راست :اجر محنت های عاشق هم نصیب مدعی است مزد را خسرو گرفت و کار را فرهاد کرد.رجوع به صبح گلشن ص 536 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 614 شود.
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (اِخ ) نقیب خان قزوینی . از شاعران قرن دهم است و در زمان سلطنت اکبرشاه به هندوستان رفته است . او راست :دارم صنمی چهره برافروخته ای راه و روش عاشقی آموخته ای اوعاشق دیگری و من عاشق اومن سوخته ٔ سوخته ٔ سوخته ای .(از قاموس الاعلام ج 6) (...
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سالار. (دهار) (مهذب الاسماء). سالار، یعنی مهتر چند کس . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). پیشوا و رئیس و کسی که معرفت به احوال مردم داشته باشد. (ناظم الاطباء). سرپرست گروه . ...
-
نقیب
واژگان مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سرپرست، سرور، عمید، قاید، مهتر
-
نقیب
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (ص .)پیشوا، رییس ، مهتر قوم .
-
نقیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: نُقَباء] [قدیمی] naqib بزرگ، سرپرست، ضامن، و رئیس قوم؛ مهتر قوم.
-
نقیب
لهجه و گویش تهرانی
سردسته هر صنف،مداح بزرگان و تعزیه خوان (زمان قاجار)
-
نقیب
واژهنامه آزاد
سالار - مهتر
-
واژههای مشابه
-
نقیب ده
لغتنامه دهخدا
نقیب ده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درکاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، در 31هزارگزی شمال غربی کیاسر، در منطقه ٔ جنگلی کوهستانی معتدل هوای مرطوبی واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ورود گرآب ، محصولش برنج و غلات و ارزن ، شغل...
-
نقیب زاده
لغتنامه دهخدا
نقیب زاده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِخ ) عبدالقادربن سیدیوسف حلبی حنفی ، معروف به نقیب زاده . از فقهای قرن یازدهم است . وی به سال 1060 هَ . ق . از حلب به مدینه رفته و در آنجا به تدریس پرداخته است . او راست : لسان الحکام ، در فقه . معرفةالرمی بالسهام . (از ...