کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقل بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقل پذیری
لغتنامه دهخدا
نقل پذیری . [ ن َ پ َ] (حامص مرکب ) صفت نقل پذیر. رجوع به نقل پذیر شود.
-
نقل فروش
لغتنامه دهخدا
نقل فروش . [ ن ُ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که نقل می فروشد. (ناظم الاطباء) : جویان وصل نقل فروشیم و لعل وی دیگر کجا رویم که اینجاست نقل و می .سیفی (از آنندراج ).
-
نقل فروشی
لغتنامه دهخدا
نقل فروشی . [ ن ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل نقل فروش . رجوع به نقل فروش شود. || (اِ مرکب ) جای نقل فروختن . شیرینی فروشی . مغازه ٔ نقل فروش .
-
نقل نویسی
لغتنامه دهخدا
نقل نویسی . [ ن َ ن ِ ] (حامص مرکب ) نوشتن از روی نوشته ٔ دیگری . نوشتن از روی مسوده . (ناظم الاطباء).
-
نقل کردن
فرهنگ واژههای سره
بازگفتن، بازگوکردن
-
نقل علی
فرهنگ فارسی معین
(نَ. عَ) (اِ.) (عا.) 1 - روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت . 2 - سرباز دهاتی .
-
تابه ٔ نقل
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ نقل . [ ب َ / ب ِ ی ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تابه ای که برآن نقلها را بو دهند مثل پسته و بادام : از آن لب بود تاب و تب حاصلم بود تابه ٔ نقل ، نقلش دلم .میرزا وحید (درتعریف قناد) (آنندراج ).
-
بی نقل
لغتنامه دهخدا
بی نقل . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقل ) بی انتقال . ثابت . دایم و همیشه . (از حاشیه ٔ لیلی و مجنون چ وحید ص 31). پابرجا : اورنگ نشین ملک بی نقل فرمانده بی نقیصه چون عقل .نظامی .
-
چشمه نقل
لغتنامه دهخدا
چشمه نقل . [ چ َ م َ ن ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
نقل وانتقال
دیکشنری فارسی به عربی
تحرک , تخلي , نقل
-
نقل مکان
دیکشنری فارسی به عربی
تحرک
-
نقل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احمل , اخبر , اقتباس , تعلق به
-
نقل قول
دیکشنری فارسی به عربی
اقتباس , علاقة , مرور
-
نقل بیدمشگ
لهجه و گویش تهرانی
نقلی که با عرق بیدمشگ درست شده باشد
-
نُقل تر
لهجه و گویش تهرانی
خوردنی ماکول