کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقش پرداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقش پذیر
لغتنامه دهخدا
نقش پذیر. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب ) که تصویر بر آن به آسانی نقش بندد. کنایه از کسی که کاری یا سخنی در او اثر گذارد : موم از سر نرمی است چنان نقش پذیر.؟
-
نقش پذیرنده
لغتنامه دهخدا
نقش پذیرنده . [ ن َ پ َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نقش پذیر : نبینی که موم نقش پذیرنده تر از سنگ است . (منتخب قابوسنامه ص 8).
-
نقش پذیری
لغتنامه دهخدا
نقش پذیری . [ ن َ پ َ ] (حامص مرکب ) نقش پذیر بودن . زود تحت تأثیر قرار گرفتن .
-
نقش پرست
لغتنامه دهخدا
نقش پرست . [ ن َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) صورت پرست . نگارپرست . (یادداشت مؤلف ).
-
نقش پیرا
لغتنامه دهخدا
نقش پیرا. [ ن َ ] (نف مرکب ) نقش زدا : شیده نامی به روشنی چون شیدنقش پیرای هر سیاه و سپید.نظامی .
-
نقش دوز
لغتنامه دهخدا
نقش دوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که بر پارچه با نخ رنگین نقش دوزد.
-
نقش طراز
لغتنامه دهخدا
نقش طراز. [ ن َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) نقش گر. نقاش . مصور. (از آنندراج ) : دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریانقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی . خاقانی .چون وچرا نقش طراز تن است آینه ٔ صورت از او روشن است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
نقش علی
لغتنامه دهخدا
نقش علی . [ ن َ ع َ ] (اِخ ) (میر...) ابن میرعشق علی دهلوی . از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و در حدود سال 1250 هَ . ق . درگذشته است . مجموعه ای به عنوان «باغ معانی » داردو شاهنامه ای به تقلید فردوسی سروده است . او راست :فلک باز هنگامه آرای شد...
-
نقش کند
لغتنامه دهخدا
نقش کند. [ ن َ ک َ ] (ن مف مرکب ) حکاکی شده . منبت کاری شده . که بر آن نقش و نگار کنده باشند : پیش چوب و پیش سنگ نقش کندای بسا گولان که سرها می نهند.مولوی .
-
نقش آمدن
لغتنامه دهخدا
نقش آمدن . [ ن َ م َ دَ ] (مص مرکب ) موافق مراد نشستن کعبتین . در قمار دست موافق نصیب افتادن . کاری به مراد دل برآمدن : مرا بر کعبتین دل سه شش نقش آمد از وصلش زهی نقشی که این بارم چنان آمد که من خواهم .خاقانی .
-
نقش آوردن
لغتنامه دهخدا
نقش آوردن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خال های مساعد و ورق های برنده آوردن در قمار. (یادداشت مؤلف ). طاس آوردن در بازی نرد. دست آوردن در بازی ورق . به کام دل رسیدن . در کارها به مراد دل رسیدن .
-
نقش افتادن
لغتنامه دهخدا
نقش افتادن . [ ن َ اُ دَ ] (مص مرکب ) آفریده شدن و مصور گردیدن . (آنندراج ) : کنون که موسم هولی رسید باید دیدمیان ما و بتان نقش تا چه رنگ افتد.قبول (از آنندراج ).
-
نقش افکندن
لغتنامه دهخدا
نقش افکندن . [ ن َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آفریدن و تصویر کردن . (از آنندراج ) : باد صبا بر آب گر نقش قد افلح افکندهم تو فلاح فتح را بر شط مفلحان بری .خاقانی (از آنندراج ).
-
نقش انداختن
لغتنامه دهخدا
نقش انداختن . [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نقش افکندن . تصویر کردن . نشان و اثر بر چیزی گذاشتن : به یار تا رسد این نامه ٔ سرشک آلودچه نقش ها که به بال کبوتراندازد.طالب (از آنندراج ).
-
نقش انگیختن
لغتنامه دهخدا
نقش انگیختن . [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رل بازی کردن . (یادداشت مؤلف ). || صورت سازی کردن . تصویر کردن : هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزدتا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول . صائب (از آنندراج ).رجوع به نقش برانگیختن شود.