کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقاب پوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقاب نیلی
لغتنامه دهخدا
نقاب نیلی . [ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
نقاب پوش
لغتنامه دهخدا
نقاب پوش . [ ن ِ ] (نف مرکب )که نقاب بر رخ دارد. که صورتش ظاهر نیست . که روی بندو نقاب بر صورت زده است تا شناخته نشود. ماسک دار.
-
coffin mask
تابوتنقاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نقابی فلزی یا چوبی بر روی تابوت که چهرۀ آرمانی متوفی را نشان میدهد
-
مه نقاب
لغتنامه دهخدا
مه نقاب . [ م َه ْ ن ِ ] (ص مرکب ) که از ماه نقاب دارد. خوبروی . زیباچهره : عالمی بس دیورای است ارنه من نام حور مه نقابش کردمی .خاقانی .
-
لاجوردی نقاب
لغتنامه دهخدا
لاجوردی نقاب . [ لاج ْ / ج َ وَ ن ِ] (اِ مرکب ) کنایه است از جامه ٔ ماتم . (آنندراج ).
-
مشک نقاب
لغتنامه دهخدا
مشک نقاب . [ م ُ / م ِ ن ِ ] (ص مرکب ) زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد. (ناظم الاطباء). || مشک فشان . از اسمای معشوق است . (آنندراج ) : نماز شام که در شب نقاب بست بمشک رسید نزد من آن ماه روی مشک نقاب .امیر معزی (از آنندراج ).
-
بی نقاب
لغتنامه دهخدا
بی نقاب . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقاب ) بی حجاب . بی برقع. بی روبند : چون روی تو بی نقاب گرددآفاق جمال برنتابد. خاقانی .چو دیدند روئی چنان بی نقاب . نظامی .و رجوع به نقاب شود.
-
headlight visor
نقاب چراغ جلو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] نقاب کوچکی که فقط قسمت بالای چراغ جلو را میپوشاند
-
نقاب و پرده
فرهنگ گنجواژه
حجاب.
-
نقاب زنان ترک
واژهنامه آزاد
یاشماق.
-
جستوجو در متن
-
رو پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رو پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) پوشانیدن چهره بوسیله ٔ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن . روبند بر روی زدن . نقاب زدن بر رخسار. || نهان کردن چهره از شرم و ترس در مقابل جمع. || پوشانیدن روی چیزی تا از برف وباران و باد و آفتاب و گرد و خاک...
-
رخ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخ پوشیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن روی . در نقاب رفتن . در حجاب شدن . روی نهان کردن به چیزی : خوبرویان چو رخ نمی پوشندعاشقان در طلب نمی کوشند.اوحدی .
-
روبنده زدن
لغتنامه دهخدا
روبنده زدن . [ ب َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) روبند بر چهره کشیدن . نقاب بر صورت افکندن . برقع بر روی پوشیدن .
-
رو گرفتن
لغتنامه دهخدا
رو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )حجاب داشتن (زنان مسلمه ). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان . در حجاب بودن . پوشیدن زن چهره را از مردان نامحرم . حجاب کردن زن . پرده کردن زن . حجاب چون زنان مسلم داشتن . (از یادداشت مؤلف ). || پو...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) : آسمان سترا ستاره همتامن ترا قیدافه همت دیده ام . خاقانی .کعبه است ایوان خسرو کاندر اوستر عالی را هویدا دیده ام . خاقانی .گهی برج کواکب می پریدم گهی ستر...