کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقاب و پرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عنبی
لغتنامه دهخدا
عنبی . [ ع ِ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به عنب . رجوع به عنب شود. || منسوب به عنب که میوه و انگور فروش را می رساند. (از انساب سمعانی ).- بواسیر عنبی ؛ بواسیری است گرد بر سان انگور. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- پرده ٔ عنبی ؛ پرده ٔ عنبیه : جمال دختر رز نور ...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...
-
پرده نشین
لغتنامه دهخدا
پرده نشین . [ پ َ دَ / دِ ن ِ ] (نف مرکب ) مستوره . مخدره . (منتهی الارب ) : پرده شناسان بنوا در شگرف پرده نشینان بوفا در شگرف . نظامی .ای مدنی برقع مکی نقاب پرده نشین چند بود آفتاب . نظامی .کجا رسد بجمال تو آفتاب که نیست بلطف پرده نشین شوخ چشم بازار...
-
رویوانه
لغتنامه دهخدا
رویوانه . [ روی ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) برقع. پرده . حجاب . نقاب . (ناظم الاطباء). برقع و روبند. (آنندراج ).
-
بالا زدن
لغتنامه دهخدا
بالا زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . برگرفتن . بالا گرفتن . || ورمالیدن ، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن .- بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب . برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن . مَدّ آب . بالا آمدن آب . || فوران کردن و جستن آب و ا...
-
چهره گشادن
لغتنامه دهخدا
چهره گشادن . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . از پرده برآمدن . صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن . جلوه کردن . آشکار شدن . نمودار شدن . جلوه فروختن : گرچنین چهره گشاید خط زنگاری دوست من رخ زرد بخونابه منقش دارم . حافظ. || نقش کردن . تصویر ک...
-
أَسْفَاراً
فرهنگ واژگان قرآن
کتابها (جمع سِفر، کلمه سَفر - به فتح سين و سکون فاء - به معناي پردهبرداري است که البته در خصوص اعيان استعمال ميشود ، مانند سفر عمامه يعني برداشتن عمامه از سر ، و سفر خمار يعني برداشتن نقاب از صورت و سِفر - به کسر سين و سکون فاء - به معناي کتابي است ک...
-
زجاجی
لغتنامه دهخدا
زجاجی . [ زُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به زجاج (شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (دهار) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشنده ٔ شیشه ...
-
فروهلیدن
لغتنامه دهخدا
فروهلیدن . [ ف ُ هَِ دَ ] (مص مرکب ) فروهشتن . آویختن نقاب ، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان : گر ماه من برافکند از رخ نقاب رابرقع فروهلد به جمال آفتاب را. سعدی .یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور. سعدی .|| از پای درآ...
-
سراندازی
لغتنامه دهخدا
سراندازی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب )مستی به خرام و تبختر کردن . (آنندراج ) : قلم صنع کند رقص سراندازیهادست قدرت اگر این صورت زیبا بکشد. کمال خجندی (از آنندراج ). || سر نهادن . سر بزمین نهادن بریدن را : من کمر بسته ام به دمسازی از تو تیغ و ز من سراندازی...
-
سایه نشین
لغتنامه دهخدا
سایه نشین . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). || مستور. در پرده مانده . محجوب : ای مدنی برقع مکی نقاب سایه نشین چند بودآفتاب . نظامی . || نازپرورده . خسته . کسی که از خستگی و کوفت...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) : آسمان سترا ستاره همتامن ترا قیدافه همت دیده ام . خاقانی .کعبه است ایوان خسرو کاندر اوستر عالی را هویدا دیده ام . خاقانی .گهی برج کواکب می پریدم گهی ستر...
-
برانداختن
لغتنامه دهخدا
برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن . برافکندن . (آنندراج ). افکندن . به اطراف افکندن . (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سحر گه مست شو سنگی براندازز نارنج و ترنج این خوان بپرداز. نظامی .- حیله برانداختن ؛ چار...
-
گل شراب
لغتنامه دهخدا
گل شراب . [ گ ُ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از تیره ٔ گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 201). || کنایه از سرخی و یا عرق که از خوردن شراب بر روی پدید آید. (آنندراج ) : خوش آن مستی که از رخسار زیبایت نقاب افتدبج...
-
نور چشم
لغتنامه دهخدا
نور چشم . [ رِ چ َ/ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجود بسیار عزیز و گرامی . نور دیده . که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است . فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی : دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسرکای نور چشم من به جز از کشته ندروی . حافظ.ای نور چشم من...