کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقاب برگرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نقاب برگرفتن
لغتنامه دهخدا
نقاب برگرفتن . [ ن ِ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب برداشتن . نقاب برافکندن : باد نقاب از طرفی برگرفت خواجه سبک عاشقی از سر گرفت . نظامی .چسان نقاب ز رخسار دوست برگیرم که حسن سرکش و من مو بموی محجوبم .طالب (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
matte artist, matte painter
نقابپرداز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] شخصی که طراحی و نقاشی نقابها و ترکیببندی فضاهای مربوط به نماهای نقابی را بر عهده دارد
-
death mask, funerary mask, burial mask
مردهنقاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نقابی که با قالبگیری از چهرۀ جسد تهیه میشود
-
mummy mask, mummy portrait
مومیایینقاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نقابی گچی یا چوبی که سیمای متوفی را بر روی آن نقش میکردند و آن را بر روی سر جسد مومیاییشده قرار میدادند
-
نقاب بربستن
لغتنامه دهخدا
نقاب بربستن . [ ن ِ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش به رخ بربست خورشید آن نقاب خز خلقانش . ناصرخسرو.پری روی از نظر غایب نگرددوگر صد بار بربندد نقابی .سعدی .
-
نقاب برداشتن
لغتنامه دهخدا
نقاب برداشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب )نقاب برافکندن . نمایان شدن . روی نمودن : نقاب شرم چو لاله ز روی بردارندچو ماه و مهرسر و روی در نقاب کنند.مسعودسعد.
-
نقاب برکشیدن
لغتنامه دهخدا
نقاب برکشیدن . [ ن ِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رخساره نمودن . نقاب از رخ دور کردن : روئی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری .سعدی .
-
نقاب بستن
لغتنامه دهخدا
نقاب بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون . ناصرخسرو.زین هزاران شمع کآن آید پدیدتا ببندد روی چرخ از شب نقاب . ناصرخسرو.تا بپوشد زمین ز سبزه لباس تا ببندد هوا ز ابر نقاب . مسعودسعد.شب ع...
-
نقاب پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نقاب پوشیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نقاب بربستن . چهره در نقاب نهفتن : گر تو پریچهر نپوشی نقاب توبه ٔ صوفی به زیان می بری .سعدی .
-
نقاب خضرا
لغتنامه دهخدا
نقاب خضرا. [ ن ِ ب ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
نقاب زدن
لغتنامه دهخدا
نقاب زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقاب بربستن . نقاب بر رخ افکندن . نقاب پوشیدن .
-
نقاب گشادن
لغتنامه دهخدا
نقاب گشادن . [ ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نقاب برافکندن . نقاب از رخ دور کردن . ظاهر ساختن . نمایان کردن . رخ نمودار کردن : اگرت بایداین بچه بزایم من وین نقاب از تن و رویش بگشایم من . منوچهری .قول چون روی بود زیر نقاب ای بخردبه عمل باید ازین روی گشادنت ...
-
نقاب نیلی
لغتنامه دهخدا
نقاب نیلی . [ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
نقاب پوش
لغتنامه دهخدا
نقاب پوش . [ ن ِ ] (نف مرکب )که نقاب بر رخ دارد. که صورتش ظاهر نیست . که روی بندو نقاب بر صورت زده است تا شناخته نشود. ماسک دار.