کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نق
/neq/
معنی
= 〈 نق زدن
〈 نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.
〈 نقنق کردن: [عامیانه] = 〈 نق زدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
غر، غرغر، غرولند، لندش، نقنق
فعل
بن گذشته: نق زد
بن حال: نق زن
دیکشنری
cavil, mutter
-
جستوجوی دقیق
-
نق
واژگان مترادف و متضاد
غر، غرغر، غرولند، لندش، نقنق
-
نق
فرهنگ فارسی معین
(نِ)(اِ.) (عا.) غرغر، بهانه ، بهانه جویی .
-
نق
دیکشنری عربی به فارسی
پاک کردن , تصفيه کردن , پالودن
-
نق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] neq = 〈 نق زدن〈 نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.〈 نقنق کردن: [عامیانه] = 〈 نق زدن
-
واژههای مشابه
-
نق نق
لغتنامه دهخدا
نق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
-
نق نق
فرهنگ گنجواژه
قُرقُر.
-
نق نق کردن
لغتنامه دهخدا
نق نق کردن . [ ن ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با آوازی نه بلند و نه کوتاه زاری کردن طفل و درخواستن چیزی را. (یادداشت مؤلف ). بهانه گیری کردن . زرزر کردن . نحسی کردن . ننگی کردن .
-
نق نق زدن
دیکشنری فارسی به عربی
اهتمام , مقص
-
نِق و نِق
فرهنگ گنجواژه
غُرولُند.
-
nagware, begware, annoyware
نِقافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نرمافزاری مشروط که مکرراً بهطرز آزاردهندهای به کاربر تذکر میدهد که باید با پرداخت وجه، نرمافزار را به ثبت برساند
-
نق زدن
لغتنامه دهخدا
نق زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) غر و لند کردن .
-
نق نقو
لغتنامه دهخدا
نق نقو. [ ن ِ ن ِ ] (ص نسبی ) طفلی که نق نق کند. نغنغو.
-
نق زدن
فرهنگ فارسی معین
(نِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بهانه - جویی کردن . 2 - غرغر کردن .
-
نق نقو
فرهنگ فارسی معین
(نِ. نِ) (ص مر.) (عا.) کسی که زیاد بهانه می گیرد و غر می زند.