کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفوذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفوذ
/nofuz/
معنی
۱. فرورفتن در چیزی.
۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.
۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.
۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رخنه، رسوخ، سرایت
۲. تاثیر، نفاذ
۳. اعتبار، توانایی، قدرت
برابر فارسی
راهیابی، رخنه، رهیافت، فرورو
فعل
بن گذشته: نفوذ کرد
بن حال: نفوذ کن
دیکشنری
agency, breach, hold, infiltration, influence, leverage, magnitude, penetration, sway, voice, weight
-
جستوجوی دقیق
-
نفوذ
لغتنامه دهخدا
نفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
-
نفوذ
لغتنامه دهخدا
نفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات ). روان ش...
-
نفوذ
واژگان مترادف و متضاد
۱. رخنه، رسوخ، سرایت ۲. تاثیر، نفاذ ۳. اعتبار، توانایی، قدرت
-
نفوذ
فرهنگ واژههای سره
راهیابی، رخنه، رهیافت، فرورو
-
نفوذ
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (اِ.) اثر کردن در چیزی ، داخل شدن در چیزی .
-
نفوذ
دیکشنری عربی به فارسی
زدن , وصله کردن , چرم يا پارچه مندرس , پارچه کهنه , کهنه
-
نفوذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nofuz ۱. فرورفتن در چیزی.۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.
-
نفوذ
دیکشنری فارسی به عربی
اهمية , تاثير , تدفق , تسرب , تلميح , خصلة , سلطة , شمعة , نز
-
واژههای مشابه
-
drive 4
نفوذ 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، پیشروی با سرعت و قدرت بازیکن دارای توپ بهسمت سبد
-
infiltration 2
نفوذ 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] حرکت یک نیروی نظامی بهصورت منفرد یا در گروههای کوچک در اطراف مواضع دشمن بدون اینکه دیده شوند
-
intrusion 2
نفوذ 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] جایگیری ماگما در سنگهای قدیمیتر
-
excessive penetration
نفوذ اضافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] نفوذ جوش و بیرونزدگی بیشازحد فلز جوش از سمت دیگر اتصال
-
weld penetration, depth of fusion
نفوذ جوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] فاصله بین سطح اولیه و عمیقترین محل ذوب فلز پایه
-
lack of penetration, incomplete joint penetration, insufficient penetration, inadequate joint penetration
نفوذ ناقص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] وضعیتی در ریشۀ اتصال یک جوش شیاری که در آن فلز جوش تمامی ضخامت اتصال را در بر نمیگیرد