کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفط سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفط سیاه
لغتنامه دهخدا
نفط سیاه . [ ن َ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفت سیاه . رجوع به نفت سیاه شود.
-
واژههای مشابه
-
نفط انداختن
لغتنامه دهخدا
نفط انداختن . [ ن َ اَ ت َ ](مص مرکب ) نفت انداختن . رجوع به نفت انداختن شود.
-
نفط سیه
لغتنامه دهخدا
نفط سیه . [ ن َ طِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به نفت سیه شود.
-
انبان نفط
لغتنامه دهخدا
انبان نفط. [ اَم ْ ن ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حقه ٔ چرمین باشد که از نفط [ نفت ] یا باروت پر کرده بمددآتش بر دشمنان اندازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
چشمه ٔ نفط
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ نفط. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به چاه نفط شود.
-
نفط ابيض
دیکشنری عربی به فارسی
نفت چراغ , نفت لا مپا , نفت سفيد
-
واژههای همآوا
-
نفت سیاه
لغتنامه دهخدا
نفت سیاه . [ ن َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفت تصفیه نشده . باقی مانده ٔ نفت طبیعی پس از استخراج بعضی از مشتقات از آن مانند نفت سفید، بنزین و غیره : شتروار سیصد ز نفت سیاه بیارند بر بارها تا دو ماه . فردوسی .از آتش برافروخت نفت سیاه بجنبید از آن ...
-
جستوجو در متن
-
نفت سیه
لغتنامه دهخدا
نفت سیه . [ ن َ ت ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفت سیاه . رجوع به نفت سیاه و نفط سیاه شود : گرچه در نفت سیه چهره توان دید ولیک آن نکوتر که در آیینه ٔ بیضا بینند.خاقانی .
-
شوراب زیتون
لغتنامه دهخدا
شوراب زیتون . [ ب ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این ترکیب را صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی آورده است و گوید: شوراب زیتون و آب با نفط سیاه آمیخته حقنه کنند [ برای بیرون آوردن کرمهای معده ]. (یادداشت مؤلف ).
-
سبج
لغتنامه دهخدا
سبج . [ س َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب شبه است و آن سنگی باشد سیاه و نرم که از آن نگین انگشتری و چیزهای دیگر سازند. گویند سرمه کشیدن از میلی که شبه باشد روشنایی چشم را زیاده کند و هر که با خود دارد از چشم زخم ایمن گردد. (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج )...
-
اسبرة
لغتنامه دهخدا
اسبرة. [ اَ ب َ رَ] (اِخ ) ناحیه ای در اقصی بلاد شاش (چاچ ) در ماوراءالنهر. یاقوت گوید: و ازین بلاد نفط و فیروزه و آهن و روی و زر و سرب استخراج شود و آنجا کوهی است دارای سنگ سیاه که مانند زغال محترق شود که یکبار و دوبار ازآن را بدرهمی فروشند و چون ای...
-
حجر غاغاطیس
لغتنامه دهخدا
حجر غاغاطیس . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: قال ابن حسان ، ینسب الی واد بالشام کان یقال له فی القدیم غاغاویسمی الان وادی جهنم و هذا الحجر یوجد ایضاً بالاندلس فی ناحیة سرقسطة و قد یوجد ایضاً فی ناحیة جبل شنیر فی اجراف طفلیة...