کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفرین دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ناله و نفرین
فرهنگ گنجواژه
نفرین.
-
جستوجو در متن
-
cuss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سکته مغزی، فحش، نفرین، لعنت، فحش دادن، نفرین کردن
-
cussing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
cussing، فحش دادن، نفرین کردن
-
cusses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاسه، فحش دادن، نفرین کردن
-
سب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سبّ] [قدیمی] sab[b] ۱. دشنام دادن؛ سخت دشنام دادن.۲. لعن؛ نفرین.
-
curses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعنت، نفرین، دشنام، فحش، سب، بلاء، ناسزا گفتن، فحش دادن، نفرین کردن، عاق کردن، عمل کفر امیزکردن
-
curse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعنت، نفرین، دشنام، فحش، سب، بلاء، ناسزا گفتن، فحش دادن، نفرین کردن، عاق کردن، عمل کفر امیزکردن
-
لعن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] la'n ۱. نفرین کردن.۲. دشنام دادن.۳. راندن.
-
سب
فرهنگ فارسی معین
(سَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دشنام دادن . 2 - (اِ.) دشنام ، لعن و نفرین .
-
لعنة
دیکشنری عربی به فارسی
هرچيزي که مورد لعن واقع شود , لعنت و تکفير , مرتد شناخته شده از طرف روحانيون , نفرين , دشنام , لعنت , بلا , مصيبت , نفرين کردن , ناسزا گفتن , فحش دادن , لعنت کردن , فحش , بسيار , خيلي
-
یارند
لغتنامه دهخدا
یارند. [ رَ ] (اِ) نفرین . (شعوری ج 2 ورق 443). و بیانکی می گوید فارسی است به معنی دشنام و دشنام دادن .
-
سنت نهادن
لغتنامه دهخدا
سنت نهادن . [ س ُن ْ ن َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) روش و قاعده وقانون ترتیب دادن . طریقتی بنیاد نهادن : هرکه او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هر ساعتی . مولوی .رجوع به سنت شود.
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه ده . فرمانده . نان ده . نان بده . روزی ده . مژده ده . رشوه ده . شیرده . میوه ده . محصول ده ...
-
بتمرگیدن
لغتنامه دهخدا
بتمرگیدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص ) (از: ب + تمرگیدن ) در تداول عامه نشستن بفرمان تحقیرآمیز دیگران ، گویند: بتمرگ و بنشین و بفرما یکی است اما فرق معنوی دارد. نشستن به فرمان دیگری در آن وقت که فرمان دهنده خشمناک باشد. (اصطلاح عامیانه در نواحی کرمان )....