کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفر
/nafar/
معنی
۱. واحد شمارش انسان؛ یک شخص.
۲. گروه مردم.
۳. واحد شمارش شتر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آدم، تن، شخص، فرد
۲. تعداد
برابر فارسی
تن
دیکشنری
life, person, single, soul
-
جستوجوی دقیق
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. (اقرب الموارد). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ . (منتهی الارب )...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ف َ ] (اِخ ) نام ایلی است که در اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق افراد این ایل کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود.
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ف َ ] (اِخ ) یکی از ایلات خمسه ٔ فارس و مرکب از 3500 خانوار است . تیره های این ایل عبارتند از: باده کی ، تاتم لو، چنگیزی ، دولوخانلو، زمان خانلو، ستارلو، شجرلو، شولی ، طاطم ، جن ، عراقی قادلو، قباد خانلو، قره باخیلو، قیدرلو، لرّ. وجه تسمیه...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) در فارسی : تن . کس . شخص . (یادداشت مؤلف ). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). کس . فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی . (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است : از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان در...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن ِ / ن ِ ف ِ/ ن َ ف ِ ] (ع ص ، از اتباع ) عفر نفر؛ خبیث مارد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عفر شود.
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن ِف ْ ف َ ] (اِخ ) بلد یا قریه ای است بر نهرالزاس از بلاد فرس ، این را خطیب گفته است و اگر منظورش از بلاد فرس قلمرو قدیم ایرانیان باشد جایز است وگرنه امروزه نفر از نواحی بابل محسوب است و در سرزمین کوفه واقع است . (از معجم البلدان ). رجوع به م...
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفور. رجوع به نفور شود.
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن ُف ْ ف َ ] (ع ص ) زن ترسیده و هراسناک . || غزال رمیده . (ناظم الاطباء).
-
نفر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آدم، تن، شخص، فرد ۲. تعداد
-
نفر
فرهنگ واژههای سره
تن
-
نفر
فرهنگ فارسی معین
(نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کس ، فرد. 2 - گروه ، گروه مردم . 3 - واحدی برای شمارش انسان ، شتر و درخت خرما.
-
نفر
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِمص .) رمیدگی ، دوری .
-
نفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nafar ۱. واحد شمارش انسان؛ یک شخص.۲. گروه مردم.۳. واحد شمارش شتر.
-
نفر
دیکشنری فارسی به عربی
شخص
-
نفر
واژهنامه آزاد
واحد شمارش شتر