کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفح
/nafh/
معنی
۱. دمیدن.
۲. وزیدن نسیم.
۳. پراکنده شدن بوی خوش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دمیدن، وزش، وزیدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفح
لغتنامه دهخدا
نفح . [ ن َ ] (ع مص ) دمیدن بوی خوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دمیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). دمیدن بوی . (از تاج المصادر بیهقی ). منتشر شدن رائحه ٔ طیب . (از اقرب الموارد). || برجستن خون از رگ . (از منتهی الارب ) (آنندراج...
-
نفح
لغتنامه دهخدا
نفح . [ ن َ ف َ ] (ع ص ) نیة نفح ؛ نیت دور و بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بعیدة. (اقرب الموارد).
-
نفح
واژگان مترادف و متضاد
دمیدن، وزش، وزیدن
-
نفح
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (مص ل .) پراکنده شدن بوی خوش ، رسیدن بوی خوش .
-
نفح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nafh ۱. دمیدن.۲. وزیدن نسیم.۳. پراکنده شدن بوی خوش.
-
واژههای همآوا
-
نفه
لغتنامه دهخدا
نفه . [ ن َف ْه ْ ] (ع مص ) مانده گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مانده شدن . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
نفه
لغتنامه دهخدا
نفه . [ ن ُف ْ ف َه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نافه . رجوع به نافه شود.
-
جستوجو در متن
-
وزیدن
واژگان مترادف و متضاد
دمیدن، نفح، وزش
-
نفحان
لغتنامه دهخدا
نفحان . [ ن َ ف َ ] (ع مص ) نفح . نفاح . نفوح . (متن اللغة) (المنجد). رجوع به نَفح شود.
-
نفاح
لغتنامه دهخدا
نفاح . [ ن ُ ] (ع مص ) نفح . نفحان . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). نفوح . (متن اللغة). رجوع به نَفح شود.
-
مرسیه
لغتنامه دهخدا
مرسیه . [ م ُ ی َ ] (معرب ، اِ) نفح الطیب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ابن لبانه
لغتنامه دهخدا
ابن لبانه . [ اِ ن ُ ل َب ْ با ن َ ] (اِخ ) ابوالحسن . شاعراندلسی . در نفح الطیب قطعاتی از اشعار او آمده است .
-
المدور
لغتنامه دهخدا
المدور. [ اَ م ُ دَوْ وَ ] (اِخ ) (حصن ...) شهری به اسپانیا. (نخبةالدهر دمشقی ). شهری از اعمال طلیطله . (نفح الطیب ).