کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفج
/nafj/
معنی
کاغذی که بر آن چیزی بنویسند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفج
لغتنامه دهخدا
نفج . [ ن َ ] (اِ) کاغذ. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). کاغذی را گویند که چیزی بر آن نویسند. (برهان قاطع) : گر نیست کلک مصری و نفج هریوه ای تا خط نکوتر آید در چشم هر بصیراز کلک رودباری خط صلت نویس وز دخل رودبار بده زر چون زریر.سوزنی (انجمن آرا) ...
-
نفج
لغتنامه دهخدا
نفج . [ ن َ ] (ع مص ) برداشتن و بلند کردن پستان نوبرآمده پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). برداشتن پستان زن پیراهن را. (از تاج المصادر بیهقی ). بلند برداشتن پستان نوچه پیراهن را؛ یعنی بلندی که در پی...
-
نفج
لغتنامه دهخدا
نفج . [ ن ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ نفجة. رجوع به نُفجَة شود.
-
نفج
لغتنامه دهخدا
نفج . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) گرانباران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثقلاء. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || امراءة نفج الحقیبة؛ زن سطبرسرین و بزرگ سرسرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضخمة الارداف و المأکم . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || ج ِ نفیج . رج...
-
نفج
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) کاغذ، کاغذی که به روی آن چیز می نویسند.
-
نفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nafj کاغذی که بر آن چیزی بنویسند.
-
جستوجو در متن
-
نفوج
لغتنامه دهخدا
نفوج . [ ن ُ ] (ع مص ) نفج . نفجان . (اقرب الموارد). رجوع به نَفج شود.
-
نفجان
لغتنامه دهخدا
نفجان . [ ن َ ف َ ] (ع مص ) نفج . نفوج . (از اقرب الموارد)(المنجد). رجوع به نَفج در تمام معانی مصدری شود.
-
نافج
لغتنامه دهخدا
نافج . [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از نَفج . (اقرب الموارد). رجوع به نفج شود. || صوت نافج ؛ آواز درشت سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیظ جاف . (اقرب الموارد). غلیظ. (معجم متن اللغة). غلیظ مرتفع. (المنجد).
-
نفجة
لغتنامه دهخدا
نفجة. [ ن ُ ج َ ] (ع اِ) تریز جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رقعةالدخریص . (اقرب الموارد). ج ، نُفَج .
-
کاغذ تحریر
لغتنامه دهخدا
کاغذ تحریر. [ غ َ ذِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که بروی آن می نویسند و نفج نیز گویند. (ناظم الاطباء). کاغذ نوشتنی .
-
نفیج
لغتنامه دهخدا
نفیج . [ ن ِف ْ فی ] (ع ص ) مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نُفُج .