کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفثة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفثة
لغتنامه دهخدا
نفثة. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) یکی نفث است . (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود. || دمیدگی . || دمیدگی افسونگر و دم دهنده . (ناظم الاطباء). || انداخته شده . (یادداشت مؤلف ). || کلام . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
نفثه
فرهنگ فارسی معین
(نَ ثَ یا ثِ) [ ع . نفثة ] (مص ل .) فوت کردن ، یک بار دمیدن .
-
نفثه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نَفْثَة، جمع: نَفَثات] [قدیمی] nafse ۱. یک بار دمیدن.۲. یک بار آب دهان انداختن.
-
نفثة المصدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nafsatolmasdur ۱. خلطی که بیمار مبتلا به درد سینه از سینه خارج کند.۲. سخنی حاکی از اندوه و غم درونی که گوینده با گفتن آن آرامش پیدا کند.
-
واژههای همآوا
-
نفسة
لغتنامه دهخدا
نفسة. [ ن ُ س َ ] (ع اِ) مهلت . زمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: لک فی هذا نفسة.
-
نفصة
لغتنامه دهخدا
نفصة. [ ن ُ ص َ ] (ع اِ) یک لخت خون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لخته ای خون . دفعة من الدم . (اقرب الموارد). ج ، نُفَص .
-
جستوجو در متن
-
نفثات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نَفثَة] [قدیمی] nafasāt = نفثه
-
نفثات
لغتنامه دهخدا
نفثات . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) ج ِ نفثة. رجوع به نفثة شود.
-
ساقاط
لغتنامه دهخدا
ساقاط. (اِ) کارد تیز : رنود کارد و ساقاط کشیدند و خون خلقی از منتمیان درگاه بهرکوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثة المصدور زیدری ص 44).
-
پور سینا
لغتنامه دهخدا
پور سینا. [ رِ ] (اِخ ) مراد ابوعلی حسین بن عبداﷲبن سینا حکیم مشهور است : من مقیم دهر و عقل از نفثة المصدور من مایه ٔ احیای روح پور سینا ساخته . جلال الدین فریدون .رجوع به ابن سینا شود.
-
پیاده دوانیدن
لغتنامه دهخدا
پیاده دوانیدن . [ دَ / دِ دَ دَ ] (مص مرکب )کس فرستادن . بشتاب روانه کردن : آن بود که پیاده بدرگاه گیتی پناه دوانید و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد. (نفثة المصدور، از سبک شناسی ج 3 ص 235).
-
محموم
لغتنامه دهخدا
محموم . [ م َ ] (ع ص ) تب گرفته . (مهذب الاسماء). تب دار. (یادداشت مرحوم دهخدا): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم . (از نفثة المصدور زیدری ).چنان سوزم که خامانم نبینندنداند تندرست احوال محموم . سعدی .|| مقدر. تقدیرشده . (ی...