کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفاطة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نفاطة
لغتنامه دهخدا
نفاطة. [ ن َف ْ فا طَ ] (ع اِ) منبت نفت . جای برآمدن نفت . (از اقرب الموارد). || معدن نفت . || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ابزاری از مس که بدان نفت و آتش پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). آلت افکندن نف...
-
جستوجو در متن
-
نفاطات
لغتنامه دهخدا
نفاطات . [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) ج ِ نفاطة. رجوع به نَفّاطَة شود.
-
قاروره انداز
لغتنامه دهخدا
قاروره انداز. [ رو رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) نفاطه . (حبیش تفلیسی ). کسی که در جنگ مأمور انداختن قاروره است .
-
نفت انداز
لغتنامه دهخدا
نفت انداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفاطه . (یادداشت مؤلف ). آتشباز. || گوله انداز؛ یعنی کسی که توپ و تفنگ را سر دهد. (آنندراج ).
-
مقرحات
لغتنامه دهخدا
مقرحات . [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) منفطات و داروهایی که جهت حصول طاول و نفاطه استعمال می نمایند. (ناظم الاطباء).
-
نفطانداز
لغتنامه دهخدا
نفطانداز. [ ن َ اَ ] (نف مرکب ) نفت انداز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفاطة. (دهار). رجوع به نفت انداز شود : و نفطاندازان آتش در هوا پران می کردند و سوار و اسب بر جای می سوخت . (راحة الصدور).
-
طاول
لغتنامه دهخدا
طاول . [ وِ / وَ ] (اِ) تاول . آبله ای باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد. برآمدگی پوست از سوختگی . آبله . برآمدگی جلد بکیفیتی که زیر آن آب جمع شده باشد. رجوع به تاول شود.- طاول زدن ؛ تنفط. ایجاد طاول .- طاول طاعونی ؛ سیاه زخ...
-
نفاط
لغتنامه دهخدا
نفاط. [ ن َف ْ فا ] (ع اِ) جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). محل استخراج نفت . (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب ). || نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نَفاط. (منتهی الارب ). || ظرفی است...
-
قواریر
لغتنامه دهخدا
قواریر. [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قارورة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی شیشه ها. (آنندراج ) : و یطاف علیهم بآنیة من فضة و اکواب کانت قواریرا. قواریرا من فضة قدروها تقدیرا. (قرآن 15/76-16). || بول ها و شاش ها. || حقه های باروت . رجوع به ...
-
مجمره
لغتنامه دهخدا
مجمره . [ م ِ م َ رَ / رِ] (اِخ ) نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه ٔ فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن ه...
-
آبله
لغتنامه دهخدا
آبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه : یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج از بسی غمها ببسته عمر گل پا ...
-
ثوابت
لغتنامه دهخدا
ثوابت . [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثابتة . تمام ستارگان جز هفت ستاره ٔ سیاره . ستارگان آرمیده . ستارگان یابانی . ستارگان بیابانی . نجوم ثابته ، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ...