کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفاخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نفاخ
/nofāx/
معنی
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
flatulent, gassy, windy
-
جستوجوی دقیق
-
نفاخ
لغتنامه دهخدا
نفاخ . [ ن َف ْ فا ] (از ع ، ص ) بادبز. (مهذب الاسماء). دمنده . نفاث .(یادداشت مؤلف ). || پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. (ناظم الاطباء). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام . (یادداشت مؤلف ). هرچه در او ر...
-
نفاخ
لغتنامه دهخدا
نفاخ . [ ن ُ ] (ع اِ)آماس شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
نفاخ
لغتنامه دهخدا
نفاخ . [ ن ُف ْ فا ] (ع اِ) ورم که از بیماری حادث شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از متن اللغة).
-
نفاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nofāx آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود.
-
جستوجو در متن
-
ریحی
لغتنامه دهخدا
ریحی . (ص نسبی ) بادی و منسوب به باد. (ناظم الاطباء). بادی : فتق ریحی . (یادداشت مؤلف ). || نفاخ . (ناظم الاطباء). و رجوع به نفاخ شود.
-
flatulent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسخره، نفاخ، نفخ دار، باطمطراق، باد دار، پر اب و تاب
-
بادآور
واژگان مترادف و متضاد
۱. نفاخ، نفخآور، بادزا، نفخزا ≠ بادپران، بادشکن، نفخزا ۲. بادآور، بادآورده
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) نقاح یا نفاخ . رجوع به ابوالحسین جرائحی ... شود.
-
بخارناک
لغتنامه دهخدا
بخارناک . [ ب ُ ] (ص مرکب ) نفاخ . بادآور : و هرچه از شیر سازند زیان دارد چون همه چیزهاء تیز بخارناک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و از طعامهاء بخارناک پرهیز کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
نفاث
لغتنامه دهخدا
نفاث . [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) دمنده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). نفاخ . (مهذب الاسماء). آنکه می دمد. (ناظم الاطباء). سحار. سحرکننده . (از اقرب الموارد).
-
سلجم
لغتنامه دهخدا
سلجم . [ س َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب شلغم . (از غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). شلغم . و آن مهیج باه مدر بول مقوی باصره نفاخ و دلیر هضم و مصلح آن زیره و شیرینی است . و ثلجم و شلجم غلط است .
-
جوزابه
لغتنامه دهخدا
جوزابه . [ ] (اِ) طعامی است که ازآرد گندم و سبزیها ترتیب دهند، بترکی اوماج گویند وملین و موافق سینه و شش و قلیل الغذا و نفاخ و مضر صاحبان ریاح و رطوبت معده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
نفاش
لغتنامه دهخدا
نفاش . [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) نداف . حلاّج . پنبه زن . واخنده . (یادداشت مؤلف ). || متکبر. نفاخ . (المنجد). || (اِ) نوعی لیمو است درشت تر از لیموهای معمولی . (از المنجد) (از متن اللغة). و آن رادر سواحل شام ابوصفیر گویند و آن قسمی از لیموی هندی است . (...
-
ابوالحسین جرائحی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین جرائحی . [ اَ بُل ْ ح ُ س َن ِ ج َ ءِ ] (اِخ ) ابن نفاخ . از جراحان مشهور قرن چهارم هجری . مولد و منشاء او بغداد بود و در بیمارستان عضدی از جانب عضدالدوله سمت ریاست جراحان داشت ، و ابوالحسن جرائحی برادر او نیز در همان بیمارستان با ابوالحسین...