کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نعی
/na'y, na'i[y]/
معنی
خبر مرگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نعی
لغتنامه دهخدا
نعی . [ ن َ عی ی ] (ع اِ) خبر مرگ . نَعْی ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نَعْی ْ شود. || (ص ) خبر مرگ آرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناعی . (اقرب الموارد). خبر مرگ دهنده . || خبر مرگ داده شده . (ناظم الاطباء). || (مص ) نَ...
-
نعی
لغتنامه دهخدا
نعی . [ ن َع ْی ْ ] (ع اِ) خبر مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). نَعی ّ. (منتهی الارب ). || (مص ) خبر مرگ مرده را به کسی دادن . خبر مرگ کسی دادن . (از منتهی الارب ). خبر مرگ کسی دادن . (از زوزنی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَ...
-
نعی
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خبر مرگ کسی را دادن . 2 - (اِ.) خبر مرگ .
-
نعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] na'y, na'i[y] خبر مرگ.
-
واژههای مشابه
-
نعي
دیکشنری عربی به فارسی
اگهي در گذشت , وابسته به وفات
-
واژههای همآوا
-
نای
واژگان مترادف و متضاد
۱. مزمار، نال، نی ۲. سیهنای، شهنا، نفیرسورنا ۳. حلق، گلو ۴. جدایی، دوری
-
نای
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - نِی ، ساز بادی . 2 - گلو، حلقوم . 3 - لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند.
-
نای
فرهنگ فارسی معین
[ ع . نأی ] (اِ.) دوری ، جدایی .
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. (برهان قاطع). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. (آنندراج ). نی که آن را نوازند. (غیاث اللغات ). نی نوازندگی . (فرهنگ نظام ). نی باشد که می نوازند. (انجمن آرا). نی باشد که مطربان نوازند. (نا...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِخ ) نام قلعه ای است . (جهانگیری ). دزی بود که مسعود در آنجا دربند بود. (فرهنگ خطی ). نام قلعه ای که مسعودسعد در آن قلعه محبوس بوده . (برهان قاطع) : تا ببینی که به یک سال کندپر ز دینار و درم قلعه ٔ نای . فرخی .ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ راچو...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِخ ) از دهات دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است و در 14 هزارگزی شمال شرقی کاشمر و 6 هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به کاشمر. در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 674 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و بادام و شغل اهالی ز...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِمص ) فخر. مباهات . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و نائیدن مصدر آن است ، یعنی مباهات کردن . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
نئی
لغتنامه دهخدا
نئی . [ ن ُ ئی ی ] (ع اِ) ج ِ نؤی است . رجوع به نؤی شود.