کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نعنا
/na'nā/
معنی
= نعناع
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
Mentha
نعنا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از نعنائیانِ اغلب چندساله با حدود 25 گونه و چندصد رقم زراعی و برگهای متقابل و رنگهای متنوع که تقریباً در اکثر نقاط جهان میرویند، ولی اغلب رطوبتپسند و معطر هستند
-
نعنا
فرهنگ نامها
(تلفظ: naenā) (از عربی ، نعناع) (در گیاهی) نعناع ، گیاهی علفی و کاشتنی که ساقه و برگهای خوشبوی آن خوراکی و دارویی است و ساقهی چهارگوش و زیرزمینی و گاهی گلهای رنگین دارد .
-
نعنا
لغتنامه دهخدا
نعنا. [ ن َ ] (از ع ،اِ) نوعی از پودنه باشد و اصل آن نعناع است در عربی و پارسیان «ع » آخر را حذف کرده نعنا می گویند . (برهان قاطع). گیاهی معطر و مأکول از جنس پودنه که پذور نیز گویند. (ناظم الاطباء). پودینه . باغی . فودنج بستانی . فوتنج بستانی . پودن...
-
نعنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] [زیستشناسی] na'nā = نعناع
-
نعنا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: na:nâ طاری: na:nâ طامه ای: na:nâ طرقی: na:nâ کشه ای: na:nâ نطنزی: na:nâ
-
نعنا
واژهنامه آزاد
نانوک. (نگاه کنید به واژه نامۀ پارسی سرۀ فرهنگستان و به فرهنگ پارسی به پهلوی فرهوشی)
-
واژههای مشابه
-
نعنا داغ
لغتنامه دهخدا
نعنا داغ . [ ن َ ] (اِ مرکب ) نعناع به روغن سرخ کرده . (یادداشت مؤلف ).
-
نعنا داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] na'nadāq نعنای خشککرده و کوبیده که در روغن داغ بریزند و روی آش رشته و بعضی خوراکهای دیگر بریزند.
-
پیاز/سیر/نعنا داغ
لهجه و گویش تهرانی
داغ=سرخ شده
-
واژههای همآوا
-
نعنع
لغتنامه دهخدا
نعنع. [ ن َ ن َ / ن ُ ن ُ ] (ع اِ) پودینه . (منتهی الارب ). نعناع . پودنه . (دهار). پودینه ٔ باغی . (از بحر الجواهر). رجوع به نعنا و نعناع شود : می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیرمی کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان .بسحاق .
-
نعنع
لغتنامه دهخدا
نعنع. [ ن ُ ن ُ ] (ع ص ) مرد دراز مضطرب خلقت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || فرج باریک و دراز و فروهشته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
نانا
لغتنامه دهخدا
نانا. (اِ) پدر و مادر. || گیاهی که نعناع نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
نانا
لغتنامه دهخدا
نانا. (اِخ ) نَنَّه . (دزی ج 2 ص 632). نام مجسمه ٔ ربةالنوع اِرخ است که در سومر بوده است و آن را «نه نه » هم گفته اند. این مجسمه در حدود 2280 سال ق . م . به دست عیلامی ها - که شهر او را تصرف کردند - به غارت رفت . رجوع به ایران باستان ص 117 شود.