کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعمت و مال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نعمت غیر مترقبه
دیکشنری فارسی به عربی
نعمة من الله
-
نعمت خدا داده
دیکشنری فارسی به عربی
مبارکة , موهبة , موهوب
-
جستوجو در متن
-
مال
لغتنامه دهخدا
مال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم ال...
-
آسایش و راحت و مال
فرهنگ گنجواژه
نعمت و راحتی.
-
الاف و الوف
فرهنگ گنجواژه
مال و نعمت . به آلاف و الوف رسیدن.
-
حُسن و مال
فرهنگ گنجواژه
زیبائی و ثروت، مجموع نعمتها.
-
مالومنال
واژگان مترادف و متضاد
دارایی، خواسته، مال و مکنت، ضیاع و عقار، مایملک، نعمت، هستونیست
-
آخورچرب
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال .
-
ربغ
لغتنامه دهخدا
ربغ. [ رَ ] (ع مص ) آرام گرفتن و ثبات ورزیدن قوم در مال و نیکی و نعمت . (از ناظم الاطباء). آرام نمودن و ثبات ورزیدن در مال و نیکی و نعمت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کردن . (اقرب الموارد).
-
نعیم
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فراوانی نعمت و مال . 2 - سرور، خوشی و خوشگذرانی .
-
منعم
فرهنگ نامها
(تلفظ: moneem) (عربی) (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار ، ثروتمند ، توانگر ؛ آن که به دیگران احسان می کند ، بسیار بخشنده .
-
را
لغتنامه دهخدا
را. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید؛ چنانکه در این قول :«زید بکر را زد.» و صاحب غیاث اللغات و سایر فرهنگهای پارسی ...
-
بانعمت
لغتنامه دهخدا
بانعمت . [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: با+ نعمت ) که نعمت دارد. منعم . دارای نعمت . مال دار. باخواسته . || پربرکت . پرنعمت . بافراخی : بافت و خیر دو شهرکندآبادان و بانعمت . (حدود العالم ). مرو جائی بانعمت است . (حدود العالم ).
-
غبطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غبطَة] qebte ۱. آرزو بردن به نیکویی حال کسی؛ آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان.۲. (حقوق، فقه) حفظ مال صغیر توسط قیّم.
-
ناز و نعم
لغتنامه دهخدا
ناز و نعم . [ زُ ن ِ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نعمت و مال . فراخی . فراوانی . رخاء. آسایش . رامش . ناز و نعمت : هستندناصحانت ز ناز و نعم غنی چونانکه حاسدانت ز بار نقم غمی . سوزنی .رجوع به ناز شود.