کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نعمت
/ne'mat/
معنی
۱. احسان؛ نیکی.
۲. [قدیمی] بهره؛ مال؛ روزی.
۳. [قدیمی] خوشی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ثروت، حشم، دارایی، مالومنال، مال
۲. تنعم
۳. برکت، خیر، وفور
۴. احسان، بخشش، عطا ≠ نقمت
دیکشنری
blessing, endowment, gift, plenty
-
جستوجوی دقیق
-
نعمت
فرهنگ نامها
(تلفظ: neemat) (عربی) هر چیزی که باعث شادکامی ، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود ؛ (در قدیم) مال ، ثروت ؛ عطا ، بخشش ؛ نیکی ، خوبی ؛ محصول ؛ روزی ، رزق ؛ هدیه ، تحفه ؛ (در قدیم) (به مجاز) غذا .
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) محمود (میرزا... خان ) فسائی ، متخلص به نعمت ، از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری متولد در 1271 هَ . ق . و از حکام شهر فسا بوده است و دیوان اشعاری دارد، او راست :حرباصفت آفتاب رخشان در وصف تو واله است و حیران در وصف دهان نوشخندت ...
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت تهرانی (مولانا...) به روایت سام میرزا اجدادش از مردم بغدادند و خود اودر تهران تولد یافته و در زمان تألیف تحفه ٔ سامی به تجارت مشغول بوده است و شعری هم می سرود او راست :عشق تو ره نمود به آوارگی مراآواره ساخت عشق تو یکبا...
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ (سید... خان ) ابن نواب روح اﷲخان . از خاندان میرمیران و از احفاد سلاله ٔ صفویه ٔ ایران و از شاعران و صاحب منصبان هندوستان است . او راست :بهیچ وجه مکدر نمی شود دل ماز آب آینه گویا سرشته شد گل ما.روز حشر آزادیم از آتش ...
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ (قاضی ...) علامه عباسی ، از دانشمندان و پارسی گویان هندوستان است و با میرزا باقی معاصر بوده است . او راست :جائی که عرض درد دهد دل فکار توروی زمین چو عرصه ٔ محشر بهم خورد.(از مقالات الشعراء ص 817).
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ تتوی (میر...) از پارسی گویان هندوستان است ، او راست :عنان خرج هر آنکو به وقت دخل نداشت چو ماه چارده خود را به کاستن دارد.(از مقالات الشعراء ص 819).
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ سیوستانی (میر...) از پارسی گویان هند است . او راست :دل درون سینه ام در یاد لعل او طپیدماهی لب تشنه سوی چشمه می خواهد کشید.(از مقالات الشعراء ص 817).
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ نار نولی (سید...) از پارسی گویان قرن یازدهم هند است و به روایت صبح گلشن «فقیری صافی مشرب بود و در عهد سلطنت شاهجهان دلق تجرید در بر کرده » و در زمان پادشاهی عالمگیر به سال 1077 هَ . ق . درگذشت . او راست :مائیم که از ...
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (ع اِ) مال . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ثروت . دسترس . (غیاث اللغات ). ثروت . دارایی . رجوع به نعمة شود : امروز به اقبال توای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی .بود از نعمت آنچه پوشیدندو آنچه دادند و آنچه را خورد...
-
نعمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثروت، حشم، دارایی، مالومنال، مال ۲. تنعم ۳. برکت، خیر، وفور ۴. احسان، بخشش، عطا ≠ نقمت
-
نعمت
فرهنگ فارسی معین
(نِ مَ) [ ع . نعمة ] (اِ.) 1 - احسان ، نیکی . 2 - مال ، روزی . ج . نعم . نعمات .
-
نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نِعمَة، جمع: نِعَم و اَنْعُم و نِعَمات] ne'mat ۱. احسان؛ نیکی.۲. [قدیمی] بهره؛ مال؛ روزی.۳. [قدیمی] خوشی.
-
نعمت
دیکشنری فارسی به عربی
طرف , مبارکة , هدية
-
نعمت
واژهنامه آزاد
نکودهش (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران)، داده.