کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعل واژون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نعل کنان
لغتنامه دهخدا
نعل کنان . [ ن َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
نعل ریختن
فرهنگ فارسی معین
(نَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: تند و باشتاب دویدن .
-
نعل بند
فرهنگ فارسی معین
(نَ. بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که چهارپایان را نعل کند.
-
آتش نعل
لغتنامه دهخدا
آتش نعل . [ ت َ ن َ ] (ص مرکب ) تندرو (اسب ).
-
زرین نعل
لغتنامه دهخدا
زرین نعل . [ زَرْ ری ن َ ] (ص مرکب ) که نعلش از زر ساخته باشد : چه عجب کآفتاب زرین نعل کوه را سنگ داد و کان را لعل .نظامی .
-
نادیده نعل
لغتنامه دهخدا
نادیده نعل .[ دی دَ / دِ ن َ ] (ص مرکب ) بی نعل . کره ای که آن را نعل نکرده باشند و نوزاده باشد. (از ناظم الاطباء).
-
بی نعل
لغتنامه دهخدا
بی نعل . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نعل ) کنایه از بی برگ و بی سامان و بینوا و فقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به نعل شود.
-
خوش نعل
لغتنامه دهخدا
خوش نعل . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) مقابل بدنعل . صفت اسبی است که به آسانی نعل بر پای وی توان بست . || سمی که بهر نعلی زود خورد.
-
چشمه نعل
لغتنامه دهخدا
چشمه نعل . [ چ َ م َ ن َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان سیرجان کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 246).
-
نعل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] na'lband آنکه ستور را نعل میکند.
-
چهار نعل
دیکشنری فارسی به عربی
رکض
-
نعل اسب
دیکشنری فارسی به عربی
حذاء , حذوة الحصان
-
نعل کردن
لهجه و گویش تهرانی
رشوه دادن، آجیل دادن
-
چهار نعل
لهجه و گویش تهرانی
به سرعت، به سرعت دوید
-
همایون نعل
واژهنامه آزاد
خجسته قدم.