کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعلین گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نعلین گر
لغتنامه دهخدا
نعلین گر. [ ن َ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص مرکب )آنکه نعلین سازد. حذاء. خَصّاف . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
گرد نعلین
لغتنامه دهخدا
گرد نعلین . [ گ ِ ن َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در45500گزی جنوب باختری مهاباد و 32هزارگزی جنوب باختری راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای آن سردسیر و سالم و دارای 99 تن جمعیت است . آب آنجا از رودخانه ٔ بادین آ...
-
قبا و نعلین
فرهنگ گنجواژه
لباسهای قدیمی، کفش و لباس.
-
جستوجو در متن
-
خصاف
لغتنامه دهخدا
خصاف . [ خ َص ْ صا ](ع ص ) بسیار دروغگوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || نعل دوز. (منتهی الارب ) (دهار). نعلین گر. (یادداشت بخط مؤلف ). نعلین تراش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
-
حذاء
لغتنامه دهخدا
حذاء. [ ح َذْ ذا ] (ع ص ) نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی ). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش . اُرُسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش . (سمعانی ) (منتهی الارب ). ج ، حَذّأون . (منتهی الارب ). || قصیده ای که در آن تصرف حَذَذ ...
-
گرد نشستن
لغتنامه دهخدا
گرد نشستن . [ گ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) گردآلود شدن . چرکین شدن . || مجازاً نقصان یافتن . زیان رسیدن : گر جمله ٔ کائنات کافر گردندبر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری .خاک نعلین تو ای دوست غبارم شدتا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم .سعدی (خوات...
-
صاحب سر
لغتنامه دهخدا
صاحب سر. [ ح ِ ب ِ / ح ِ س ِرر ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رازدار. رازنگهدار.محرم اسرار : در مجلس شراب به ابوالفتح حامی که صاحب سرّ وی بود بگفت ... (تاریخ بیهقی ص 320).سریر عرش را نعلین او تاج امین وحی و صاحب سرّ معراج . نظامی .صاحب سری عزیزی صدزبان گر بدی...
-
خاک کردن
لغتنامه دهخدا
خاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دفن کردن .در خاک چیزی را پنهان کردن . بخاک سپردن . پوشانیدن بزیر خاک . || در گور کردن . در قبر نهادن .- امثال : خدا پاکمان کند خاکمان کند . فلانی دو سه شاه را خاک کرده ؛ کنایه از اینکه دوره ٔ آنها را دیده . || نابود...
-
تخله
لغتنامه دهخدا
تخله . [ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نعلین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 428) (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). عصا و نعلین . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نعلین و کفش . عصا و چوبدستی . (ف...
-
اشراک
لغتنامه دهخدا
اشراک . [ اِ ] (ع مص ) انباز کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). هنباز کردن کسی را در چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). شریک کردن کسی را در چیزی . انباز کردن با کسی . انباز گردانیدن کسی را. شریک گردانیدن . (منتهی الارب ). کسی را در کار خود شریک قرار دادن...
-
افشار
لغتنامه دهخدا
افشار. [ اَ ] (اِمص ) فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین ). || خلانیدن . (آنندراج ) (برهان ). || افشردن ، یعنی آب از چیزی بزور دست گرفتن . (برهان ). || ریختن پی درپی . (از برهان ). || (ن مف مرخم ) در بعضی کلمات مرکب بمعنی افشارده و افشرده آمده است . ...
-
مرتفع
لغتنامه دهخدا
مرتفع. [ م ُ ت َ ف َ ] (ع ص ) برداشته شده . (غیاث اللغات ). برشده . بررفته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بلند کرده شده . برافراشته . بالا برده شده : نیت غزوی دیگر کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273). || برطرف کرده . از بین برده...
-
کلیم
لغتنامه دهخدا
کلیم . [ ک َ] (اِخ ) لقب موسی علیه السلام . (منتهی الارب ). لقب موسی علیه السلام ، چرا که اکثر با حق تعالی کلام می کردند. (آنندراج ) (غیاث ). کلیم اﷲ. لقب موسی (ع ) پیامبر بنی اسرائیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخله ٔ ...