کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نعره برزدن
لغتنامه دهخدا
نعره برزدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نعره کشیدن . بانگ زدن : یکی نعره برزد پر از خشم و کین بزد رستم شیر را بر زمین .فردوسی .
-
نعره برکشیدن
لغتنامه دهخدا
نعره برکشیدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . بانگ زدن : سبک قارن رزم زن کآن بدیدچو شیر ژیان نعره ای برکشید.فردوسی .
-
نعره زدن
لغتنامه دهخدا
نعره زدن . [ ن َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ زدن . فریاد زدن . به بانگ بلند خطاب کردن : یکی نعره زد گیو در کارزاربه افراسیاب آن شه نامدار. فردوسی .یکی نعره زد گیو و گفت ای سران بکوشید در رزم بدگوهران . فردوسی .همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره ز...
-
نعره کردن
لغتنامه دهخدا
نعره کردن . [ ن َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نعره زدن : مست ناز من به سوی صومعه بگذشت دوش دید صوفی جلوه ٔ قد نعره ٔ مستانه کرد.نصیرای بدخشانی (آنندراج ).
-
نعره زنان
لغتنامه دهخدا
نعره زنان . [ ن َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) فریادکنان . (ناظم الاطباء). غریوان : گرازان و چون شیر نعره زنان سمندش جهان و جهان را کنان . فردوسی .هر شب به سیر کویش از کوچه ٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم . خاقانی .نیمشبی سیمبرم نیم مست...
-
نعره کنان
لغتنامه دهخدا
نعره کنان . [ ن َ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نعره زنان . خروشان و غریوان : نعره کنان چون نمک بر آتشم ایراغم نمکم بر دل فگار برافکند.خاقانی .
-
نعره وار
لغتنامه دهخدا
نعره وار. [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ندا، و آن نصف میل است و میل ثلث فرسنگ است ، پس نعره وار شش یک ِ فرسنگ باشد. (یادداشت مؤلف ). || مسافتی که آوازه ٔ نعره ای بدانجای رسد : اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری .هنوز نعره واری راه ن...
-
نعره زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] na'rezanān فریادکنان؛ در حال نعره زدن.
-
نعره زدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: arnâs bekiši طاری: nahra dârd(mun) طامه ای: dây kardan طرقی: nahra dârdmun کشه ای: arbada kešâymun نطنزی: nahra bassan
-
نعره کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة
-
بانگ و نعره
فرهنگ گنجواژه
سر و صدا.
-
نعره و هیها
فرهنگ گنجواژه
سر وصدا.
-
صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو)
دیکشنری فارسی به عربی
خوار
-
واژههای همآوا
-
ناره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) زبانة ترازو، سنگ ترازو.
-
ناره
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) (اِ.) ناله ، زاری .