کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کفش راحتی
دیکشنری فارسی به عربی
صندل , نعال
-
لغزنده
دیکشنری فارسی به عربی
زلق , نعال , هبوط
-
لیز
دیکشنری فارسی به عربی
خصلة , زلق , کتلة , نعال
-
تاشو
دیکشنری فارسی به عربی
مرن , مقدمة عربة المدفع , نعال
-
پایافزار
واژگان مترادف و متضاد
ارسی، پاچپله، پایپوش، کفش، موزه، نعال، نعلین
-
نعالی
لغتنامه دهخدا
نعالی . [ ن َع ْ عا ] (حامص ) شغل و عمل نَعّال . نعلبندی .
-
نعالی
لغتنامه دهخدا
نعالی . [ ن ِ لی ی ] (ع ص نسبی ) این انتساب عمل وفروش نعلین و انواع پاپوش را می رساند. (از سمعانی ).منسوب به نِعال . نَعّال . نعلبند. نعلساز. کفش ساز.
-
آخردست
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] 'āxa(e)rdast ۱. دست آخر؛ پایان کار.۲. (اسم) پایین اتاق؛ صف نعال.۳. نوبت آخر.۴. سرانجام.
-
سبتیة
لغتنامه دهخدا
سبتیة. [ س ِ تی ی َ ] (ع ص نسبی ) نعال سبتیة؛ کفشهای از پوست گاو ساخته شده . (ناظم الاطباء). نعال از سبت ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به سِبت شود: هو یحذی النعال السبیة؛ یعنی کفشهایی که مویهای پوست آن بد باغی تراشیده و در نتیجه نرم شده ب...
-
آخردست
لغتنامه دهخدا
آخردست . [ خ ِ دَ ] (اِ مرکب ) آخربار. || پایان خانه ، و مرادف آن صف نعال و پای ماچان است . || داو آخر قمار که دست آخر هم گویند. || آخر و پایان کار.
-
صف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفّ، جمع: صُفُوف] saf[f] ۱. آنچه با نظموترتیب در یک خط قرار گرفته باشد؛ رده؛ رج؛ ردیف؛ راسته.۲. شصتویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه؛ حواریین.〈 صف بستن (کشیدن): (مصدر لازم) در یک ردیف قرار گرفتن: ◻︎ مهتران آمدند از پسوپ...
-
کفش کن
لغتنامه دهخدا
کفش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش . آستان . آستانه . آستان اطاق . آستانه ٔ اطاق . عتبه . پای ماچان . صف نعال . (یادداشت مؤلف ).
-
نعل ریختن
لغتنامه دهخدا
نعل ریختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) سخت دویدن . نعل افکندن . نعل انداختن : زید را اکنون نیابی کو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت . مولوی . || واماندن به علت دویدن و تاختن . خسته و مانده شدن و بجای منظور نرسیدن : حاجتش نبود به سوی کُه گریخت کز پی اش کر...
-
پیشانه
لغتنامه دهخدا
پیشانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پیشان . پیشخانه . پیش مکان . صدر مجلس . بالای خانه . مقابل پای ماچان و صف نعال : نیست مستی که مرا جانب میخانه بردجانب ساقی گلچهره ٔ دردانه بردنیست دستی که کشد دست مرا یارانه وزچنین صف نعالم سوی پیشانه برد.مولوی .
-
سرموزه
لغتنامه دهخدا
سرموزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) : بشست روی و بیامد کشیده موزه ٔ حسن که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).|| نوعی از شراب که در ترکستان مت...