کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظر گشادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نظر یافتن
لغتنامه دهخدا
نظر یافتن . [ ن َ ظَ ت َ ] (مص مرکب ) تربیت یافتن . فیض پذیر شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بهره یافتن . نصیب بردن . مورد عنایت واقع شدن . طرف توجه شدن . تقرب یافتن : بوسهل حقیقت به امیر... باز گفته املاک ایشان بازداد و ایشان نظری نیکو یافتند. (تار...
-
نظر کردن
واژگان مترادف و متضاد
دیدن، رویت، نگاه کردن
-
اظهار نظر
فرهنگ واژههای سره
بازگویی دیدگاه
-
اعمال نظر
فرهنگ واژههای سره
انجام خواسته
-
اختلاف نظر
فرهنگ واژههای سره
دوسخن
-
تبادل نظر
فرهنگ واژههای سره
گفتگو، گفتمان
-
تجدید نظر
فرهنگ واژههای سره
بازنگر
-
صاحب نظر
فرهنگ واژههای سره
کاردان
-
مد نظر
فرهنگ واژههای سره
دلخواه
-
مورد نظر
فرهنگ واژههای سره
دلخواه
-
نقطه نظر
فرهنگ واژههای سره
دیدگاه، نگرش
-
نیم نظر
لغتنامه دهخدا
نیم نظر. [ ن َ ظَ ](اِ مرکب ) اندک التفاتی . مختصر عنایتی : آنچه سلطان کند به نیم نظرنکند دولت این درست بدان . فرخی .صد ملک دل به نیم نظر می توان خریدخوبان در این معامله تقصیر می کنند.حافظ.
-
همایون نظر
لغتنامه دهخدا
همایون نظر. [ هَُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) دارای نظر مبارک و خجسته ، یا بلندنظر. آنکه از منظری بلند، نظر افکند : الا ای همای همایون نظرخجسته سروش مبارک خبر.حافظ.
-
نظر افکندن
لغتنامه دهخدا
نظر افکندن . [ ن َ ظَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چشم انداختن . (یادداشت مؤلف ). نگاه کردن . نگریستن : نظر در قعر چاه افکندن . (کلیله و دمنه ). || میل کردن . روی آوردن . دل بستن : ما که نظر بر سخن افکنده ایم مرده ٔ اوئیم و بدو زنده ایم . نظامی .مده ای رف...
-
نظر انداختن
لغتنامه دهخدا
نظر انداختن . [ ن َ ظَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن . افکندن نگاه .(ناظم الاطباء). نگاه کردن . تماشا کردن : نور هر دو چشم نتوان فرق کردچون که در نورش نظر انداخت مرد. مولوی .نظر به روی تو انداختن حرامش بادکه جز تو در همه عالم کسی دگر دارد. سعدی .نظر به رو...